chapter18

146 34 45
                                    

"یک هفته بعد"
با اصرارها و پافشاری های جونگین، بالاخره تونسته بود راهی به بیرون این چهاردیواری پیدا کنه.
دانشگاه و درس و هرچیزی رو بهونه کرده بود تا بتونه بره بیرون، اما واقعا ماجرا همین بود؟

مقابل آیینه ی قدی اتاقش ایستاد و کمی به سمت جلو خم شد تا از فاصله ی نزدیکتری صورتش رو آنالیز کنه. پارگی گوشه ی لبش به خوبی به چشم میومد و کافی بود کمی بخنده تا دوباره بافت هایی از پوستش که ترمیم شده بودن سرباز کنن و دوباره سوزشش پسرک رو عذاب بده. کبودی در ناحیه ی بالای پیشونیش که با گذشت هرروز کمرنگ تر میشد. چیزی که هنوز عذابش میداد کمردردش بود، با اینکه در طی استراحت یک هفته ایش خیلی بهبود پیدا کرد اما باز هم درد نسبتا زیادی رو متحمل میشد.

موهای آبی رنگش که حالا کمی ریشه زده بودن و از ریشه به رنگ اصلیشون رشد میکردن رو روی پیشونیش ریخت تا لااقل کبودی پیشونیش تو چشم نباشه؛ هاله ی محوی از کبودی روی استخون گونش بود ولی واضحا مشخص نمیشد.
لب هایی که ترک خورده و بی روح بودن رو با زبون، تر کرد و بعد از برداشتن کیفش از اتاق خارج شد.

از طرف دیگه هوانگ هیونجینی بود که در دلتنگی دست و پا میزد. نگاه هایی که متعلق به دوستان همون پرنس موآبی بود رو متوجهشون میشد اما چاره ای جز تحمل کردن نداشت.

هیونجین خدای صبوری بود، همونطور که مدت ها از هر گوشه و کناری مراقب جونگین بود تا بالاخره یک روز بتونه در نزدیکی خودش داشته باشتش. تمام اون روزها به یک لحظه دیدن جونگین هم راضی بود یا حتی با یکی از اون لبخندهای معصومش قلبش گداخته میشد.

سرش رو چرخوند و به چند صندلی پایینتر در ردیف کناری چشم دوخت. دلتنگ بود. بعد از گذروندن چندروز متوالی درکنارجونگین حالا این یک هفته دوری براش مثل زهر به حساب میومد، جونگین با لبخندهاش گولش میزد؛ نه اینکه نفهمه پسر مو آبی درد داره و عذاب زیادی رو تحمل میکنه، بلکه جوری رفتار میکرد انگار خودش نمیدونه چه درد و رنجی داره شونه هاش رو خم میکنه پس اگه کسی به روش بیاره صدبرابر خرد میشه.

ابروهاش رو بالا انداخت و نجواکنان گفت:«دلم برای موج موهات تنگ شده پسر.»
با شنیدن صدای خسته نباشید استاد جزوه هاش رو بست و لای کتابش گذاشت. یک روز دیگه بدون جونگین؟ آه حقیقتا هیونجین قلبش درحال انفجار بود، اطمینان داشت که امروز دیگه تحمل نمیکنه و آخر شب از کوچه ای باید خودش رو جمع و جور کنه که خونه ی بزرگی در اون وجود داره و پسر موآبی در یکی از اتاق هاش خوابیده.
حتی به دیدن چراغ روشن اتاق جونگین هم راضی بود. هیونجین هموم رومئوئه؟مسخرست چون اونا رومئو و ژولیت نمیشدن، تنها و تنها جونگین و هیونجینی میشدن که به آرامش همدیگه معتاد بودن.

با قرار گرفتن دست های سردی روی شونه هاش کمی از جا پرید ، به عقب نگاه کرد و مظهر زیبایی رو دید!
یانگ‌جونگینی که یک هفته تمام در دلتنگی رهاش کرده. از صندلی بلند شد و نگاهی به سالن بزرگ کلاسشون انداخت و با اطمینان از خالی بودن فضا محکم در اغوش گرفتش.
جونگین دندونی لبخند زد، دستاش دور بدن هیون قلاب شدن و روی کتف هاش قرار گرفتن. به نوازش ناحیه ی کتف و مهره های هیونجین مشغول شد.

𝙁𝙞𝙡𝙩𝙝𝙮 𝙨𝙤𝙪𝙡 || Hyuninحيث تعيش القصص. اكتشف الآن