chapter9

253 39 27
                                    

برای بار هفتم بود که خط به خط اون دست نوشته رو میخوند، دست نوشته ای که برای پاک شدن رد اشک های جونگین نوشته شده، کلماتی که برای تزریق آرامش به رگ های جونگین کنار هم چیده شده.

لبخندی روی لب های زیباش نشست و کاغذ رو از جای قبلی تا کرد، به سمت میز کنار تخت خم شد و برگه رو توی کشو بین دودفتر پنهان کرد.

روز سنگینی بود؟ البته که همینطوره. انقدر سنگین که جونگین هنوز هم حس میکرد یک تلنگر دیگه نیاز داره تا دوباره حمله هاش شروع بشن.

بی توجه به عوض کردن لباساش روی تخت دراز کشید و فکر کرد. هیونجین حمایت گر عالی ای بود، ریوجین خوشبخت ترین آدمه که هیون رو کنار خودش داره؛ کسی که هرگز دستاتو رها نمیکنه و با هر نقصی تورو میپذیره. سرش رو به سمت میز چرخوند، انقدر نوشته های حک شده روی اون تیکه کاغذ رو خونده بود که حالا از حفظ، پشت پرده ی نگاهش نقش میبستن.

و حالا هردو پسر مملو از احساسات خوب بودن.

جونگینی روی تختش، با لبخندی که هنوز روی لب هاش باقی مونده بود ستاره های آسمون رو تو سبد رویاهاش میچید.
هیونجینی که تکیه زده به درخت تنومند، به پرده ای که متعلق به اتاق جونگینه نگاه میکرد.

ریوجین رو خوابونده بود و بعد از بوسه ای روی پیشونیش مهمون کرده خونه رو ترک کرده بود. نه به نقصد اینجایی که حالا هست؛ بلکه فقط میخواست قدم بزنه تا کمی از حال و هوای سنگین فرار کنه اما خودش رو اینجا پیدا کرده بود.
لبخندی به نور کم سوی اتاق جونگین که از پشت پرده ی سفید رنگش هم حتی مشخص، بود.

دلش یک نزدیکی میخواست، یک آغوش گرم که چاشنیش زمزمه های امیدبخش باشه.

وقت رفتن بود...شهر خوابیده...
غافل از همه چیز؛ این گوشی جونگین بود که صفحه اش روشن شد.

"با آرامش بخواب چون میخوام اخریت روزهارو حسابی با آرامش خو بگیری. قرار نیست دیگه در خونت رو آرامش بزنه.آ"

°°°°°°
"۱۲ روز بعد"
از پشت شیشه ی پنجره به موهای آبی رنگ پسری نگاه میکرد که حالا تو محوطه ی باز دانشگاه مقابل یونا ایستاده بود و سعی میکرد راجع به چیزی قانعش کنه.

نگاهش رو از بیرون گرفت و دوباره به خط بردن از روی کتاب ادامه داد.

این مدت جونگین با اون موهای آبیش بیش از حد اطراف هیونجین پرسه میزد. هیونجین از این مسئله که پسر خجالتیه و سختشه آگاه بود اما خود هیون هم نمیتونست کاری از پیش ببره.

نمیخواست برای جونگین حرفی در بیارن. نمیخواست وقتی که جونگین هم مثل هیونجین تو راهروها گشت میزد زمرمه های گاه و بیگاه دانشجوهارو تحمل کنه؛ اون هم بخاطر اینکه با هوانگ هیونجین رذل همقدم شده.

𝙁𝙞𝙡𝙩𝙝𝙮 𝙨𝙤𝙪𝙡 || HyuninDonde viven las historias. Descúbrelo ahora