p4 . Torture

357 73 26
                                    

های گایز
میدونین دلم نیومد بمونین تو خماری قسمت چهار😐💚😂
اما خب!
هشدار بدم این قسمت و قسمت های بعدی دارای صحنه های دارک و خشن و دلخراشه!
#با_جنبه_باشیم
و راستی آهنگ پیشنهادی من برای این قسمتا این دوتاس
monster EXO
dr babe PENTAGON

••••••••••••••••••••

ییشنگ نگاهی به دورو برش انداخت ، اینجا یه شکنجه گاهه ، گوشه گوشه اتاق همچی برای یه شکنجه کامل اماده و با وسایل گوناگون تزئین شده بود ، کریس کتش رو روی میز گذاشت و به طرف ییشنگ برگشت لبخندی که به لب داشت گویای همچی بود ، ییشنگ احساس امنیتشو از دست داد پاهاش ناخواسته به عقب حرکت میکرد تا شاید راه فراری براش باز بشه اما راهی وجود نداشت
تنها در ورود و خروج با صدای کیلیک قفل و بسته شد و
کریس آروم آروم به سمت لی قدم برداشت و با هر قدم کلمات و حرفاش ترسناکتر میشد

×میخوای کجا فرار کنی جانگ ییشنگ؟
تو الان تو لونه گرگ گیر افتادی

+مم....میخوای چیکار کنی!؟؟

کریس خندید
×واضح نیست؟

خودشو به پسر رسوند ، بدون توجه به تقلاهاش محکم مچ دستاش رو گرفت و به طرف مکعب میله ای وسط اتاق کشید ، نمیتونست اونطور که میخواد با تقلاهای ییشنگ به مکعب وصلش کنه ، دستاشو محکم دور بدنش ییشنگ قفل کرد و زمزمه خشنش کنار گوش پسر توی بغلش پخش شد
×آروم بمون ، مجبورم نکن بیشتر از این با خشونت رفتار کنم

حرکات ییشنگ بخاطر ترس شدیدی که داشت دست خودش نبود و زمزمه کریس باعث بدتر شدن تقلا هاش شد و این اصلا به نفعش نبود
+ولم کن!!! میخوای چیکار کنی!!!

صبر کریس به انتهاش رسید اون پسر خیلی یه دنده بود
با زدن ضربه آرومی توی گیجگاهش بیهوشش کرد و
ییشنگ که از هوش رفته بود بی دفاعتر از همیشه به کریس تکیه کرد ، تمام لباسای پسرو از بدنش بیرون کشید و تنها یه پیراهن سفید رنگ با دکمه های بازو تو بدنش گذاشت ، ارتفاع مکعب تقریبا به اندازه قد خود ییشنگ بود کریس مچ دوتا دستای شکارش رو به گوشه های چپ و راست مکعب زنجیر کرد و چشم بند مشکی رنگ رو روی چشماش گذاشت ، فعلا کارش تموم شده بود ، کمی عقبتر رفت و به منظره دلخواه و خبیثانش نگاه کرد ، فقط خودش میدونست دیدن معشوقه خائنش تو این استایل چقد براش لذت بخشه ، چقدر برای دیدن این روز انتظار کشیده بود! پوزخند جدیدی زد و به سمت وسایل بازیش رفت ، باید تا بهوش اومدن رئیسش همچیو برای پذیرایی آماده میکرد

نیم ساعت بعد آروم هوشیاریشو به دست آورد ، اما وضعیتی ک داشت براش قابل درک نبود ، چرا .... چرا جایو نمیدید؟ چرا دستاش بالای سرش بسته شده بود؟ سعی کرد دستاشو تکون بده اما با اینکار فقط دردشو بیشتر میکرد
حالا حتی بیشتر از قبل میترسید و کنترلی رو خودش نداشت ، از ترس نفس میزد نمیخواست گریه کنه اما ترس اونو وادار به اشک ریختن میکرد ، واقعا اینجا چیکار میکرد ؟ نمیدونست کریس قراره چه بلایی سرش بیاره
و از خودش میپرسید کریس میخواد بکشدش؟ اما چرا؟

༄ Black LoveWhere stories live. Discover now