لیزا سمت مرد برگشت چهره آشنایی براش نبود
جکسون همونطور ک دستاشو توی جیب شلوارش میکرد جلوی دختر ایستاد
-قیافت برام آشناس کجا دیدمت
حالا هرچی ، کی هستی واسه چی اومدیلیزا سر بلند کرد و با صاف کرد صداش پرسید
+اومدم اقای وو رو ببینمجکسون پوزخند زد
-اونوقت ب چ دلیل؟لیزا اخم کرد
+اگه قرار بود به تو بگم که نمیگفتم با مستر وو کار دارم!جکسون دستاشو بهم کوبید و پوزخندشو حفظ کرد
-اوووو یادم اومد
تو همون دختره ای که میخواستی کریسو مخ کنی
چیه دوباره اومدی تورش کنی؟دختر عصبانی شد و قبل ازینکه کاری ازش سربزنه مچ دستاش توسط جکسون گرفته شد
+ایشش ولم کن مرتکیههه!! نکنن
من باید .... اقای وو رو ببینم!!*اینجا چخبره؟
جیون از سروصدایی ک تولید کرده بودن عصبی جلو رفت
*ولش کن جکجکسون با خشونت مچ دخترو رها کرد
-دختره پروجیون نگاهی به سرتاپای دختر انداخت و پرسید
*کی هستی با کی کار داری؟لیزا جلوی جیون ایستاد ب دید لیزا دختر رو ب روش بیش از حد شیک و جذاب بود و کت شلوار مشکلی تنش واقعا بهش میومد
من من لحنشو از بین برد و گفت+میخوام با مستر وو حرف بزنم ....
جیون جدی پرسید
*چرا؟دختر از لحن جدی جیون شکه شد و آروم گفت
+ب....باید ب خودشون بگم!جیون بدون تغییری توی چهره اش اضافه کرد
*برو داخل میبرمت پیششدختر با تشکر طبق گفته جیون عمل کرد
جکسون با تعجب ب کار جیون غر آرومی زد
-هی جیون واسه چی اینکارو کردی؟!
نمیدونی الان کریس سگ اعصابه؟؟
میزنه بفاکش میدهجیون نگاه چپی ب جکسون کرد
*چیه تو چرا انقد دلت میسوزه؟ نکنه خبریه؟جکسون پوزخند زد
-چی؟ چه خبری؟ چرا فک کردی ب اون دختره چش دارم؟:/*خب پس خفه شو و دنبالم بیا
جکسون فحش آرومی زیر لب داد و با بیملی کنار جیون ب راه افتاد
کریس همچنان مست یه گوشه مبل افتاده بود و بطری ویسکی تو دستاش میلرزید
نصف شیشه رو خورده بود و سهون و جونگین هم نتونستن حریفش بشن
لیزا با دیدن دوباره اون مرد اوتو کشیده ذوق زده شد
جیون کنار کریس ایستاد و آروم شونه اشو تکون داد*کریس .... یکی اومده ببینتت
اینم بده من!جیون عصبی بطری ویسکی رو از توی دستاش کشید
کریس چشماشو باز کرد و به جیون خیره شد×کدوم خری جرعت کرده خلوتمو بهم بزنهه!!
داد زدجیون آهی کشید و به کریس کمک کرد درست روی مبل بشینه
*میگه اسمش لیزاست با تو کار داره
YOU ARE READING
༄ Black Love
Fanfiction᯽ Couple : Krislay ༄ Genre : BDSM , angest , smut داستان عشق سیاه! عشق ممنوع بین بادیگارد و رئیسش! بادیگاردی که مخفیانه به کسی ک مامور محافظتش شده حس پیدا میکنه و توی شب عروسی رئیسش فکر انتقام به سرش میزنه .... اون دختر باید بمیره .....