p13 . my moon

205 44 28
                                        

سخن رایتر : های گایز
یه وقفه طولانی بین پارتا ایجاد شد و من واقعا شرمندم ، پارت بعدی آخرین قسمت از بلک لاوه;)

با صبحونه مخصوصی که ییشنگ تدارک دیده بود کریس اتفاقاتی که شب گذشته افتاد رو به کلی فراموش کرد و با ذوق صبح اول وقت بخاطر مزه فوق العاده اون پنکیکا که با عسل و مربای اضافه تزئین شده‌ بودن همشو با لذت نوش جان کرد و بی توجه به سوجونگ و جیون دست پخت خوشمزه ییشینگ رو میخورد ، اون دونفرم که سر میز با خجالت ترس لقمه برمیداشتن و از گلوشون پایین نمیرفت کردن سریعتر برن و طبق روال کریس و ییشنیگ رو تنها بزارن

ییشنیگ درست مثل یه کدبانوی نمونه تو خونه ی خودش درحالی که داشت بعد از صرف صبحونه یه سروسامونی به آشپزخونه میداد تا طبق سلیقه خودش باشه ، دوباره دستای قدرتمند بادیگاردش رو دور خودش حس کرد ، بادیگاردی که حالا مثل یه گرگ رام شده بغلش کرده بود و سرش رو شونه های ریزه میزه ییشنگ نشست ، تا قبل این حتی فکرشم نمیکرد این مرد انقدر رمانتیک و احساساتی باشه و تنها همین باعث میشد صورت قشنگش با اون لبخند گرم کیوت تر به نظر بیاد ، بدون بهم زدن لحظه شیرینی که بینشون ایجاد شده بود به آرومی سمت کریس چرخید و با بردن دستاش دور گردن مرد ، به چشماش نگاه کرد

*حالا میتونم معنی پارادوکسو بفهمم
نگاه تیز و جذاب کریس هم به نگاه پسر کوچیکتر گره خورد و با چسبوندن پیشونیهاشون بهم ، فاصله کم بینشون رو کوتاهتر کرد
×جدا؟‌خب‌ بهم بگو یعنی چی

از قصد کریس بخاطر این سوال ریز خندید و پلک آرومی‌زد
*یعنی من و تو بادیگاردِ من
لبخندِ روی لبای هردونفرشون تشدید شد ، خود کریس هم از این حرکات و حرف هایی ک میزد تعجب میکرد و تقریبا خودشو باور نداشت . چون احتمال اینکه یه روزی بخواد از این کارا بکنه حتی یک درصد هم نبود ، ولی حالا اتفاق افتاده ، کریس عاشق شده ، برای اولین بار بخاطر داشتن چیزی زانو زد و التماس کرد و قطعا یه انسان مثل اون در ازای چنین کاری چیزی رو بدست آورده که ارزششو داشته و بله اون ییشنیگه ، قلب ، عشق ، وجود ، روح و جسم ییشینگ و در این راه کریس تمام خودشو به اون پسر تقدیم کرد حتی اگه ییشینگ جونش رو میخواست!

آخرین وسیله رو به زور توی ساک جا داد و با نشستن روش سریع زیپشو بست ، خیلی هیجان زده بود اما هنوز نمیدونست قراره کجا برن ، کریس برای بردن وسایل ییشینگ برگشت به اتاقشون و به ساک نزدیک به انفجاری نگاه کرد که ییشینگ مثل یه گربه روش نشسته

+اووو ییفن اومدی! بیا سریعتر اینو ببریم تو ماشین نمیخوام زیپش در بره حوصله ندارم دوباره وسایلو بچینم ، به چی نگا میکنییی بیا دیگهه!!

خندید و جلوی ییشنگ نشست
×عزیزم ، بهت گفتم که دوتا پیشنهاد برا رفتنمون دارم یادته؟ ولی انتخابش به تو بستگی داره

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Nov 16, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

༄ Black LoveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora