30

11K 1.3K 207
                                    

تهیونگ :
از کلوچه هایی که دوست داری خریدم

جونگ کوک :
چی؟؟

تهیونگ :
آره^^
بیا پایین

جونگ کوک :
خب تو بیا بالا

تهیونگ :
از روزی که برای اولین بار دیدمت
۱ سال گذشته و تو میخوای تو خونه
جشن بگیریم؟!!

جونگ کوک :
اوهااا
چی
۱ سال شدههه؟؟
وایسا ببینم
یعنی از همون روز اول عاشقم شدی که تاریخ‌ و روزشو و ایناشو حساب کردی
احمق پدوفیلییی

تهیونگ :
هه لعنتی

جونگ کوک :
من حتی تاریخشو نمیدونستم🥰🥰🥰
شگفت زدم میکنی🥰🥰🥰

تهیونگ :
باشه دیگه
تعجب نکن
بیا پایین

جونگ کوک :
اوو وایسا لباس بپوشم
کجا قراره بریم؟

تهیونگ :
ساحل
همون جایی که منو نقاشی کردی ؛)

جونگ کوک :
بازم قراره نقاشی کنم؟؟

تهیونگ :
نهه
چرا هی سوال میپرسی
فقط بیا پایین

جونگ کوک :
باش باشه
اومدم
وایسا
کلوچه ها چه طعمی ان؟؟

تهیونگ :
شکلاتی

جونگ کوک :
یه بار دیگه عاشق شدم

تهیونگ :
میدونم
جئون جونگ‌کوک میشه بس کنی و بیای پاییننن؟؟؟

جونگ کوک :
وایسا
بالارو نگاه کن

تهیونگ :
چیه راپونزل راپونزل؟؟؟
موهاتو بنداز پایین خوشگلم
دِ گمشو پایین

جونگ کوک :
باشه عهه
فقط عکستو انداختم

تهیونگ :
صبرررر

جونگ کوک :
منتظر باش دارم میام
آقای کیم 3>

****

از وقتی به ساحل رسیده بودن
جونگ‌کوک همچنان درحال کلوچه خوردن بود
تهیونگ هم جونگ‌کوکیش رو نگاه میکرد و
به این فکر میکرد که یک سال چقدر زود گذشته‌بود...

بااینکه تازه باهم قرار میزاشتن
اما یک سال بود میشناختش...
و اگه اون اولا یه پری میومد و بهش میگفت
'قراره در آینده عاشق این شاگردت بشی'
امکان نداشت باور کنه

جونگ‌کوک از همون اول عصابانیش میکرد
حرفای منحرفانه میزد
و حتی نمیتونست درست نقاشی بکشه
اما با همه اینا الان به این نقطه رسیده بودن...

تهیونگ داشت به جونگ‌کوکی که نور ماه
به صورتش می‌تابید نگاه میکرد
و در آخر برای اینکه اونو متوجه خودش کنه
تصمیم گرفت حرف بزنه
"رو لبت یه چیزی هست"
با انگشتش به لبای درشت کوک اشاره کرد

جونگ کوک کلوچه خوردن رو تموم کرد
و پشت دستشو رو لباش کشید
"کجا؟"

تهیونگ صورتشو به صورت کوک نزدیک تر کرد
و با صدای بمش زمزمه کرد
"اینجا"
و لباشو به لبای جونگ‌کوک چسبوند
پسرکوچکتر کلوچه هایی که دستش بود رو
پایین گذاشت و بازوهاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد

وقتی لباشونو از هم جدا کردن
جونگ کوک پوزخندی زد و گفت
"الان دقیقا موقع اعتراف کردنه"

تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند
قرار نبود دست برداره
نفس عمیقی کشید و به چشمای پسر مقابلش نگاه کرد
"خب باشه جونگ‌کوک...من عاشقتم"
آروم گفت و دوباره برای بوسیدنش نزدیکش شد
"و تو هم عاشق منی"



(پایان)
________________________________
خب این بوک هم به پایان رسید ^^
امیدوارم از فیکایی باشه که دوسش دارین

خب چیز زیادی ندارم برا گفتن فقط...
ممنون که تا اینجا همراهی کردین و با نظراتتون خوشحالم کردین -3-
'یه ۱۰شاتی کوکوی هم پابلیش کردم اگه خواستین بخونینش'

دوستون دارم گیگیلیا 💜💜💜
یلداتون مبارککک😚🤗
دیگه میرم بای*-*

honey pie | Taekook Donde viven las historias. Descúbrelo ahora