❤خلاصه داستان : زمین.. نه یکم کوچیکتر! چین.. خیلی کوچیک تر..نه حتی شهر نه! یه پسر کوچیک توی روستای کوچیک.. این روستا اونقدری کوچیکه که توی نقشه نمیتونی پیداش کنی! و من فقیر ترین پسر این روستامحسوب میشم..به قول اونها یه آشغال جمع کن! معمولا تا وسط های نزدیک ترین شهر باید برم که فقط اندازه خورد و خوراکش گیر بیارم! راضیم! زندگی من خیلی خوب میگذره.. درس میخونم همراه با آدم هایی که هم اندازه خودم پول دارن پس خوبه! من قانع بودم تا اینکه اون..پسر؟!..دختر؟!..اون همینطور یهویی وارد زندگی بیخود من شده بود!💖😆 کاپل : ییجان(ورس😆) / هونهان ژانر : فلاف ~ مافیایی (تقریبا=/) ~ تخیلی ~ •🌜• | @yizhanbtsexo🌻