با دو فنجان چای به پذیرایی برگشت و روی مبلِ جلوی شومینه نشست. هوای سرد روستای وَجِن از پشت پنجرهها قابل تماشا بود ولی توی اون خونه، گرما وجود داشت. مخصوصا وقتی مینهو سرش رو روی پای کریستوفر گذاشت و به شعلههای شومینه نگاه کرد. کریستوفر چای رو روی میز گذاشت و کتابش رو برداشت. با یک دست کتابش رو نگه داشت و با دست دیگهاش مشغول نوازش موهای مینهو شد. - چرا کتابی که خودت نوشتی رو میخونی؟ - این کتاب رو برای تو، درمورد تو نوشتم. پس لازمه هرچیزی که رگههایی از تو درش هست رو بارها و بارها بخونم - تو گفته بودی انسانها ناقصان. همه کلماتی هستن که فقط در کنار هم میتونن یک نوشته بسازن. من برای تو هم یک کلمه بودم؟ کریستوفر لبخند زد. کتاب رو بست و مینهو رو بلند کرد. چشمهاش رو بوسید و بعد از اون، لبهاش رو لمس کرد. - برای من تمام انسانها کلمه هستن ولی تو نه مینهو. تو برای من یک شعر کامل هستی... تو اون دیوان بی نقصی هستی که هیچ کم و کاستیای درش نیست. تو، مینهو هستی... شعرِ من! 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐇𝐨 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐟𝐥𝐮𝐟𝐟, 𝐜𝐥𝐚𝐬𝐬𝐢𝐜, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞
12 parts