ضربههای موزیک باعث میشدن هر بار پلکهاش از ترس روی هم بپرن. یونگی جلوتر ازش حرکت میکرد و در پی پیدا کردن میز مخصوصشون بود. نامجون و ههجین خودشون رو زودتر به اونجا رسونده بودن و اطلاعاتی که لازم بود رو به دست اونها رسونده بودن. پشت سرش رو نگاه کرد و وقتی از بودن تهیونگ مطمئن شد، دوباره راهش رو ادامه داد.
4 روز بعد از ملاقات تهیونگ که هنوز هم بیهوش بود، گذشته بود که دکتر کیم بخاطر قولی که به جیمین داده بود تمام تلاشش رو کرد تا تهیونگ رو به این دنیا برگردونه. اون پسر فرقی با یک مرده نداشت! جونگوک دو بار بهش سر زده بود؛ نیمه شب یا نزدیک صبح اما فقط از دور میایستاد و نگاهش میکرد. شاید هم بخاطر ترس از محافظهایی که جین برای تهیونگ گذاشته بود جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشت!
به هر حال، چند روزی بود که پیداش نبود! جیمین احساس خطر میکرد و نمیخواست به هیچ وجه این خبر به گوشش برسه... میدونست جون تهیونگ در خطره و تنها کسی که میتونست خواستههای جیمین رو بدون چون و چرا قبول کنه، خودش بود؛ حالا یه دیو دریایی شده بود. تنها کاری که در این روزها انجام میداد خیره شدن به جیمین بود؛ حرفش رو گوش میکرد و بدون اینکه حرفی بزنه، بهش عمل میکرد.
نگاهش گیج و گنگ بود و جیمین میدونست عواقب و عوارض داروهایی که جین برای تجویز کرده، خیلی زود بروز کردن اما چارهای نداشتن. جیمین به این نیرو نیاز داشت و فرصتی برای صبر کردن نداشت!
- این طرف جیمین!
با صدای یونگی، بلافاصله چرخید و دست تهیونگ رو گرفت و دنبال خودش کشید. میز گرد و بزرگی که نامجون و ههجین در سکوت نشسته بودن و مشروب سرو میکردن. به محض دیدن جیمین و یونگی، اخمهاشون کمی از هم باز شد و کنار هم جا گرفتن.
- خبری نبود تا الان؟
یونگی دنبال یه گزارش کامل بود؛ اما تنها چیزی که نصیب نامجون شده بود دلقک بازی بود!
- حالم بهم خورد از بس دختر و پسر لخت دیدم. از هر کازینویی که رفتم برنامههاش تکراریتره! تعجب میکنم. این یه مهمونی ساده نیست!
- اون فقط داره آدمایی که میخواد رو غربال میکنه!
یونگی با حرکت سر حرف ههجین رو تایید کرد. اما با دیدن نگاه نامجون که روی تهیونگ بود، لبهاش رو تر کرد و گفت، "تقریباً هیچی از محیط اطرافش نمیفهمه! ازت میخوام به آدمات بگی بیشتر مراقبش باشن. یه امشبو فقط!"
ههجین پیکش رو پایین آورد و باهاش به تهیونگ اشاره کرد، "براش سنگینه اومدن به اینجور جاها... میتونستی جای امنتری نگهش داری!"
جیمین چشم از دوست از دست رفتهاش گرفت و با حسرتی که به خوبی حس میشد زمزمه کرد، "میخوام حقشو بگیره. باید مراقبش باشم. امشب از یه کابوس لعنتی نجاتش میدم!"
با لحنی پر تحکم گفت و دوباره به دوستش خیره شد؛ روزهایی که دیوانهوار برای اینکه راه کج شده رو به جیمین نشون بده و یادش بده که باید از پس چه کارهایی بربیاد، دور به نظر میرسید. چشمهاش گود افتاده و خمار بود. هر ساعت و دقیقه بخاطر موادی که بدن و مغز از دست رفتهاش نیاز داشت، نشئه بود و یه سرنگ و بسته توی جیب یونگی آماده برای تزریق...
دستش رو روی پاهاش که به محض نشستن، با بی قراری تکون میداد، گذاشت اما باز هم نتونست توجهش رو جلب کنه.
- جیمین!
به ههجین که با صدای آروم اما رسایی صداش زده بود، نگاه کرد. دنباله نگاهش رو گرفت و به چیزی که میخواست رسید.
- فکر نمیکردم به این زودی ببینمش!
نیشخندی زد و با پیروزمندی به یونگی خیره شد تا دستور کار بعدی رو بگیره.
- فعلاً دست نگه دار. یکم زوده... اینا برنامههای جذابتری دارن که حواس خیلیا رو پرت کنه.
- هی بچهها... شما میدونین اون تابلوها برای چیه؟
ههجین بی مقدمه بین حرفشون پرید و حتی حواس نامجون رو هم به خودش جلب کرد.
- یه گهواره؟ یه بچه که توی خون خوابیده؟ این چه افتضاحیه!؟
یونگی با صورت جمع شده نگاهش رو از تابلوی اول گرفت اما نامجون به توصیف بقیه ادامه داد، "درک نمیکنم! این دیگه چه کسشریه!؟ اون چیه تو دستش؟ قبلش؟"
ههجین چشمش رو ریز کرد و گفت، "شبیه قلب نیست. مثلثه... یه مثلث خونی؟
- رحم! رحم خودش توی دستشه... از پاهاش خون میاد... سینههاش زخمیه!
جیمین با بهت به لبهای خشک و رنگ پریدهی تهیونگ خیره شد و متعجب بود که چطور به این مغز خاکستر شده همچین چیزی خطور کرد و باعث شد به حرف بیاد. نگاه همهشون شبیه به هم بود. تهیونگ همچنان به تابلوها خیره بود و پاهاش رو با شدت بیشتری تکون میداد. خیسی کف دستش روی شلوارش کشیده شده بود و بینیش رو پشت سر هم میخاروند و بالا میکشید.
جیمین سریعترین واکنشی که میتونست رو نشون داد؛ آستین کت یونگی رو گرفت و کشید.
- ببرش سرویس... زود باش فقط. نمیخوام برنامههام بهم بخوره. باید هوشیار باشه!
یونگی که هنوز از حرفهای تهیونگ شوکه بود سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه. به همراه دو تا از محافظهای خودش و نامجون تهیونگ رو از اون محیط دور کردن.
- اون نباید امشب اینجا باشه. بهتره ببریدش. میشنوی چی میگم جیمین؟ خودتم باید بری... نگاه شکاری مانگو رو روی شما دو تا میتونم خیلی خوب حس کنم!
- من این همه برنامه و نقشه نکشیدم که بخاطر نگاه درندهی یه کفتار خودمو ببازم. بیرون رفتنم از اینجا یعنی خودکشی!
- Ladies and Gentleman...
به مهمانی خوش آمدید. آیا از خودتون پذیرایی کردین؟
صدای مردی که بعد از تاریک شدن ناگهانی سالن، نور زردی رو به خودش جذب کرده بود و با میکروفنش به این طرف و اون طرف میرفت، سالن رو توی خاموشی نگه داشت.
- کریهه!
ههجین با دهن کجی گفت و سعی کرد نگاهش رو ازش بگیره.
- بابت هر چیزی که تا الان آزارتون داده یا باب میلتون نبوده، متأسفم! از این لحظه به بعد همه چیز تغییر خواهد کرد و مطمئنم هر چیزی که بخواید رو اینجا پیدا میکنید. بعد از صرف نوشیدنیهای مخصوص برمیگردم دوستان عزیزم...
قبل از اینکه برای ادای احترام تعظیم کنه، صدایی از بین جمعیت توجهش رو جلب کرد.
- اما قرار بود این یک جلسه رسمی باشه. ما برای مشخص شدن اهداف و برنامههای این معامله اینجاییم. برای نوشیدن و مست کردن، وقت زیاد داریم!
مرد به آرومی خندید و گفت، "ازتون دعوت میکنم نوشیدنیها رو رد نکنید. این جلسه قرار نیست کنسل شه. ما در نهایت باید جشن بگیریم این موفقیت رو... پس چه بهتر که زودتر شروع کنیم!
- ترسناکن!
جیمین پیش خودش زمزمه کرد و پلکهاش رو روی هم فشرد. سعی کرد تا وقتی که دوباره صدای موسیقی توی سالن بپیچه و باعث تشویش و اضرابطش بشه، کمی ریلکس کنه. هرچند با دیر کردن تهیونگ و یونگی نمیتونست تمرکز کنه! نگاهش رو سراسیمه به اطراف چرخوند و سعی داشت راهی که به سرویس بهداشتی منتهی میشد رو پیدا کنه اما قبل از اینکه چیزی گیرش بیاد نور در محیط پخش شد و بلافاصله صدای جمعیت بالا رفت.
YOU ARE READING
Wicked Game
Action• Name: Wicked Game [Angel Beats2]🍷 • Couple: Yoonmin, Vkook • Writer: Sadixen • NC: +21⚠️ Summary: مومو؛ زنی که همه چیز زیر سر خودش بود و برای حفظ گنگش، حاضره حتی پسرش رو هم از بین ببره! معامله با پلیس جوان و شرور، که یک طرف معاملهی اخیری که سر...