part 16

698 69 21
                                    

- می‌دونی آخرین خواسته‌ام چی بود و حالا ازم گرفتینش!
- تهیونگ خودت بهتر می‌دونی که اولین نفری که مقصر بود، خودت بودی! کسی مجبورت نکرده بود این مسیرو برای جلو رفتن انتخاب کنی! حالا هم حق نداری کسی رو متهم کنی!
- شماها فقط یاد گرفتین کارایی که نمی‌تونین انجام بدین رو توجیه کنین!

دکتر کیم سکوت کرد و سرش رو پایین انداخت؛ سکوت ادامه دار شده بود و هیچکدوم شکستنش رو نداشتن.
وقتی به اندازه کافی صدای نفس‌های همدیگه رو شنیدن، جین به حرف اومد، "وقتی هیچکدومشون نتونستن خودشونو نجات بدن، تو برای اینکه به خواستت نرسیدی نمی‌تونی توقعی داشته باشی، تهیونگ! می‌دونم چی تو ذهنته!"

- نمی‌دونی دکتر... من ازش خدافظی نکردم! من هنوز نتونستم باور کنم از دستش دادم! می‌فهمی؟ معلومه که نه! همتون فقط فکر می‌کنین من شدم یه هیولای بی احساس و غیرقابل کنترل که دیگه بهتره تبدیل به ربات بشم و به درخواستای بقیه عمل کنم!
جین آب دهانش رو قورت داد و با صدای آروم و لحن شکسته و خسته‌ای گفت، "هیچ کاری از دستت برنمیاد! می‌خوای چیکار کنی؟"

ناگهان تهیونگ چیزی به زبون آورد که جین به شدت تعجب کرد. 
- تو می‌تونی بهم برگردونیش!
- من؟ منظورت چیه؟ فکرشم نکن که بیافتم توی شهرو دنبال جنازه‌اش بگردم!

با اینکه منظور تهیونگ چیز دیگه‌ای بود اما نتونست بابت چیزی که شنید و قلبش رو مچاله کرد، حرفی بزنه. برای لحظاتی سکوت کرد و جین متوجه نشد دلیلش چی می‌تونه باشه. وقتی سعی کرد به خودش مسلط باشه و خواسته‌اش رو مطرح کنه، نفس عمیقی کشید و سرفه‌ای کرد. اطلاعاتی که داشت نصفه و نیمه بودن و مطمئن نبود بتونه منظورش رو درست به زبون بیاره اما تلاشش رو کرد. حاضر بود برای اینکه منظورش رو برسونه یک کتاب هزار صفحه‌ای بنویسه اما مطمئن باشه چیزی که می‌خواد، شدنیه و جین بهش نه نمیگه!

- دکتر خودتو به اون راه نزن... خودت خوب می‌دونی منظورم چیه!
وقتی جین قصدش رو فهمید تک خنده متعجبی سر داد و با بهت گفت، "شوخی می‌کنی تهیونگ؟ تو می‌خوای شبیه سازیش کنه؟"
- می‌تونی مگه نه؟ اگه سالم نگهش داشته باشن میشه. من سرچ کردم دکتر!

- تهیونگ می‌دونی که هر کسی اجازه‌اش رو نداره؟ می‌دونی چه سرمایه بزرگی می‌خواد؟ حس می‌کنم داری شوخی می‌کنی یا شایدم نمی‌دونی این مثل تجارت نیست!
- من نمی‌دونم چه کوفتیه و روندش چطوریه... ولی اگه بشه، من حاضرم هر چقدر که نیازه براش هزینه کنم!
- اون خود جونگوک نمیشه تهیونگ!
- دکتر!

این بار جین سعی کرد صحبتش رو ادامه بده و تمام حرفش رو بزنه چون از پشت تلفن حرف زدن راجع به این موضوع خیلی سخت بود و کنترل کردن ذهنیت تهیونگ از راه دور از دسترسش خارج شده بود. پس باید تا وقتی که زمان پروازش می‌رسید مغز اون پسر رو فریز شده نگه می‌داشت...

روزهای سخت و طولانی‌ای رو به تنهایی پشت سر گذاشته بود؛ تقریباً از زمانیکه توی دبی گیر افتاده بودن، هر روز به دردسر و درگیری‌هاشون اضافه می‌شد. برگشتن یونگی به کره و پیچیدن خبرش وضعیتشون رو بهتر نکرد. همزمان با گم شدن هوسوک و شایعه کشته شدنش، یونگی سر از عمارت مومو درآورد و این خبر عجیبی برای همه بود. جین منتظر برگشتن جیمین و تهیونگ بود؛ زمانیکه داشتن به این مأموریت می‌رفتن باز هم به خواسته یونگی، همه چیز ازش پنهان شده بود و نمی‌دونست این مأموریت در واقع طعمه‌ای برای گیر انداختن جیمینه!

Wicked GameWhere stories live. Discover now