مشتهای بیجون و زخمیشو به در میکوبید و چشمش از درد روی هم رفته بود؛ سوزش توی قفسه سینهاش و ذق ذق جای مشت و لگدهای روی پهلو و دندههاش، نفسشو بریده بود. حرفهایی هم که توی گوشش زنگ میزد، در حال منفجر کردن تکه به تکهی مغز بیچارهاش بود... ولی هنوز منتظر بود در باز بشه و یونگی با نیشخند کجش بهش نگاه کنه و سر به سرش بذاره.
اما پشت در، یونگیای که تازه به خونه رسیده بود با شنیدن صدای کوبش در، سراسیمه درو باز کرد و بعد از چند روز گشتن دنبال گربهی صورتی پوشش، حالا با دیدن جیمین سرجاش میخکوب شد! حدس میزد بلایی سرش اومده باشه اما فاجعهای که داشت به چشم میدید، وحشتناک بود...
سر و صورت زخمی، در حالیکه دولا بود و از درد توی خودش میپیچید. و اعتراضی که با خنده حرصیای مخلوط شده بود، "خوبه تو... پرستار نشدی... اگه... تو... تو اورژانس بودی..."
یونگی با حیرت زیر بازوهاش رو گرفت و درحالیکه با افکار پریشون و تصویری که میدید، به جنگ اعصاب ذهنش دامن میزد، جیمین رو داخل برد؛ هر حرکت دردش رو تشدید میکرد و نمیتونست حرفشو ادامه بده. نفسهای منقطعش زنگ خطری بود برای یونگی و دردی که به خوبی حسش میکرد.
حتی نمیتونست بغلش کنه و حداقل تا کاناپه ببرتش؛ به محض برخورد دستش با بازو و کمر و پهلوی جیمین، صدای دردمند پسر توی خونه پژواک میشد. جیمین رو همونطور خمیده به سمت هال هدایت کرد تا وقتی که پسر روی کاناپه خودشو رها کرد و آه بلندی از درد کشید.یونگی لبهای خشکش رو به زحمت تکون داد و با بهت و مِن مِن پرسید، "با کی؟ با کی درگیر شدی جیمین!؟"
نفسش بریدهای کشید و با خنده که طعم تلخش رو فقط خودش حس میکرد، گفت، "درگیر؟"
قهقههای سر داد و سعی کرد کتش رو در بیاره؛ یونگی به خودش اومد و کنارش نشست و با احتیاط کمکش کرد. هر لحظه میخواست به سمت گوشیش هجوم ببره و با جین تماس بگیره و از طرفی این فاجعه رو به نامجون گزارش بده اما برای شنیدن حرفها و توضیحات جیمین هم کنجکاو بود؛ کم پیش میومد پسر به تنهایی خودش رو درگیر کنه و یونگی رو باخبر نکنه... و نه حتی تهیونگ و هوسوک ازش خبری نداشته باشن!یونگی به خودش لعنتی فرستاد که حتی کمتر از 24 ساعت بعد از برگشتنش دستش به جیمین نرسیده بود که حالا صورت زیبا و جذابش رو زخمی نبینه و از درد نفسش بند نیاد!
وقتی از شر کت تنگش راحت شد، یونگی تازه متوجه کثیفی بیشتر تیشرتش شد؛ لکههای خون و رد کف کفشها...
ابرویی بالا انداخت و با جنونی بی سابقه، از بین دندونهاش غرید، "این چیه جیمین؟ کار کیه؟!"
پسر سرش رو با بیخیالی عقب انداخت و باعث شد یونگی به غرولندش ادامه بده.
- از همین پیداش میکنم و پاشو تیکه تیکه میکنم... سرشو میبرم و میندازم جلو پات... فقط یه کلمه جیمین!جلوتر رفت و از بین دندونهای بهم چفت شدهاش کلمات رو با تأکید به زبون آورد، "بهم بگو کی بوده!؟"
جیمین اینبار از درموندگی آهی کشید.
- منو ببر اتاق... خوابم... میاد.
حالاتش اصلاً طبیعی نبود و یونگی قبل از گوش دادن به درخواستش، بالاخره گوشیشو برداشت و شمارهی جین رو گرفت تا ازش بخواد هر چه سریعتر خودش رو برسونه... اوضاع جیمین میترسوندش؛ به طرز بدی زخمی شده بود کبودی و کثیفی روی تن و بدنش، نشونههای خوبی به یونگی نمیدادن.
YOU ARE READING
Wicked Game
Action• Name: Wicked Game [Angel Beats2]🍷 • Couple: Yoonmin, Vkook • Writer: Sadixen • NC: +21⚠️ Summary: مومو؛ زنی که همه چیز زیر سر خودش بود و برای حفظ گنگش، حاضره حتی پسرش رو هم از بین ببره! معامله با پلیس جوان و شرور، که یک طرف معاملهی اخیری که سر...