part 12

276 55 17
                                    

خروجش از کازینویی که بوی مرگ گرفته بود، طول نکشید و کسی رو متوجه خودش نکرد. قبل از اینکه درب‌ها کاملاً بسته بشه، تونست خودش رو به بیرون برسونه و برای خروج کامل از اون عمارت، مسافت زیادی رو پیاده طی کرد. می‌تونست یکی از ماشین‌های اون‌جا رو بدزده، اما ترجیح داد خودش رو به دردسر نندازه. در فلزی و قد کشیده رو  رد کرد و پا در مسیر فرعی گذاشت؛ فضایی که به جنگل شبیه سازی شده بود اطرافش قرار داشت و تاریکی باعث شده بود سرعت قدم‌هاش رو کمتر کنه و غرق سکوت و آرامشی که بهش هجوم آورده بود بشه. گرمایی که از گوش‌هاش بلند می‌شد، سرمایی که توی سرش پیچیده بود رو خنثی می‌کرد. لحظه‌ به لحظه اون فاجعه جلوی چشم‌هاش بود و این فیلم زجرآور و دردناک به عقب و عقب‌تر برمی‌گشت...

به وقتی که بی هیچ دغدغه‌ای که بابت تهدید کردن جونگوکش بترسه، زندگیشون رو می‌کردن. وقتی که جونگوک رو به عنوان سوپرایز تولدش توی خونه‌اش پیدا کرد و قرار اون شبشون کورس گذاشتن توی آزادراه بود...

ماشین سبزش گاهی از جونگوک سبقت می‌گرفت و دوباره سرعتش رو کم می‌کرد تا پسر توی تیررسش باشه. غول جاده رو بهش سپرده بود و بابت حرکت کندش، بهش نیشخند می‌زد.
باخت اون شب جونگوک، خودش رو بیشتر ناراحت کرد. وقتی از ماشین پیاده شد و ماشین رو بین گاردریل دید، تقریباً نفسش برید.
- جونگــــــــــــــــــوک!

در ماشین رو که گیر کرده بود، به سختی باز کرد و حرکت بدنش رو دید. با لبخند و موهایی آشفته، سر زخمیش رو بلند کرد.
- فقط... فقط اینجوری می‌تونستم... نگهت دارم!

یقه‌اش رو با خشم گرفت و بیرون کشید؛ روی زمین انداختش و پسر فقط خندید. دستش روی زمین خاکی بود و فریادهای تهیونگ رو می‌شنید. مشت و لگدهایی که نثارش می‌کرد تا حماقتش رو توی سرش بکوبه... اگه سرعتش فقط یکم بیشتر بود، شاید ماشین به جای گیر کردن بین گاردریل، توی دره بود!

در آخر تاب نیاورد و لگد آخر رو به پاش زد و باعث شد جونگوک با قهقهه پخش زمین بشه... دست‌هاش رو از هم باز کرد و سرش رو روی خاک گذاشت؛ موهاش کثیف و بهم ریخته شده بود و سایه تهیونگ رو پشت پلک‌های بسته‌اش دید.

- می‌کشمت احمق! می‌کشمت!
یقه‌‌اش رو دوباره گرفت و یه مشتی توی دهانش کوبید...
با چرخیدن سرش، خون توی دهانش رو تف کرد و چشم‌هاش رو به سختی نیمه باز گذاشت تا تهیونگ رو ببینه.

- نمی‌تونی... تو دیوونه منی! چطور می‌خوای بکشی منو؟
حرص باعث شد فکش روی هم چفت بشه و حرفی نزنه اما دیدن رد خون روی صورتش، بیشتر بهم ریخته‌اش کرد. لعنت به دست‌هایی که داشت کار چرخ‌های بی ترمز ماشین رو انجام می‌‌داد...
- باید برن زیر ساطور... لعنت بهت. تقصیر توئه جی‌کی!

- اینجا خیلی خلوته. هنوزم می‌خوای منو بکشی؟
نیشخند هیستریک پسر با اینکه کمی ترسوندش، اما هنوز هم هیجان انگیز بود؛ هنوز هم کارهای غیرقابل پیش بینی تهیونگ، بهتر از زندگی کسل کننده خودش بود.
هر چیزی با تهیونگ، بهتر از نفس کشیدن بدون اون بود!
حتی مرگ...

Wicked GameWhere stories live. Discover now