part 60

293 57 187
                                    

[Don't forget vote and cm ]

2020_استرالیا

لیام به ارومی چشماشو باز کرد دور و اطرافشو نگاهی انداخت و روی تختش از حالت خوابیده به نشسته درومد .
دستی به صورتش کشید و بعد موهای نم دارشو بهم ریخت.

نور آفتاب که به داخل اتاق تابیده میشد این خبرو میداد که الان باید نزدیکای 9 و 10 صبح باشه.

لیام کمی فکر کرد و بعد همه چیو به یاد اورد...

دیشبو زینو و کاری که باهم از پشت تلفن انجام داده بودن..!

لبخندی زد و از جاش بلند شد و همزمان که به بیرون اتاق میرفت به زین تکستی داد تا حالشو بپرسه.

از در  سفید رنگ اتاقش خارج شد و مایا رو دید که پشت میز نشسته و داره صبحونه میخوره.

سلام سردی بهش کرد و بعد به طرف دستشویی رفت تا آبی به سرو صورتش بزنه.

توی اینه به خودش نگاه کرد......

ریشاش ردومده بودن و یکمم تپل شده بود.

از خودش وقتی که تپل بود خوشش نمیومد..

اما الان وقت شِیو یا هرچیز دیگه ایی نبود باید کلی کار انجام میداد...

آبی به صورتش زد و بعد از دستشویی خارج شد .

به سمت یخچال رفت و یک پاکت آبمیوه دراورد و یکم توی لیوان ریخت و بعد بلافاصله اونو سر کشید .

لیوانو روی اُپن گذاشت و به سمت اتاقش رفت و همزمان به مایا گفت

" حاظر شو بریم "

مایا که مشتاقانه منتظر این حرف بود سری تکون داد و دست از صبحونه خوردن کشید و اونم به طرف اتاقش رفت .

دقایقی بعد هردو حاظر شده توی آسانسور منتظر ایستاده بودن.

لیام همینکه از آسانسور خارج شدن دره ماشینشو با سوئچ تو دستش باز کرد و داخل ماشینش شد و مایا هم کنارش نشست.

سریع برای لیام لوکیشن محل کار جاش رو فرستاد و لیام هم راه افتاد.

در طول راه حرفی رد و بدل نشد و یکراست به محل کار جاش که یه شرکت تقریبا بزرگ بود رسیدن .

اول لیام و بعد این مایا بود که از ماشین خارج شدن.

لیام عینک دودیشو روی صورتش گذاشت و به مایا گفت

" توی ماشین منتظر بمون "

مایا سری تکون داد و به داخل ماشین برگشت..

خیلی اضطراب داشت...!

لیام وارد شرکت شد ؛ خوشبختانه اون شرکت طبقه اول بود!

یکراست به سمت میز منشی رفت  و بهش گفت که با جاش کار داره..

منشی نگاهی به قیافه جذاب لیام انداخت..

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now