[Vote & Cm please]
2020_لندن
زین نگاهی به اون پیام غیر منتظره لیام کرد و بعد با لبخند جوابشو داد و همزان صدای گوشیشم کم کرد که صدای پیاما هانارو از خواب بیدار نکنه.*liuome*
["اره بیدارم چیزی شده؟"]
_ ["نه.فقط یکم دلم واست تنگ شده...چخبرا؟"]
+ ["لیوم من میدونم که فقط همین نیست! زودباش راستشو بگو!"]
_ ["خیلی خب..میتونی تلفنی حرف بزنی؟"]
+ [" نه..کنار هانا خوابیدم و حتی بیرونم نمیتونم برم چون ممکنه بیدار بشه"]
_[" این بد شد چون در غیر این صورت نمیتونم بهت راستشو بگم"]
+ ["لیامممم اه خیلی خب فقط یک دیقه بهم زمان بده!"]
از صفحه چتش با لیام بیرون اومد و اونو اروم خاموش کرد..
یه نگاه به هانا کرد که خوابه خواب بود.
خیالش یکم راحت شد وآروم از جاش بلند شد خیلی اروم از تخت فاصله گرفت و یکبار دیگه چک کرد که هانا بیدار نشده باشه....با دیدن هانای غرق خواب نفس راحتی کشید و راهشو ادامه داد و به در رسید..
باز کردن اون در بزرگ و قهوه ایی کلی سرو صدا داشت.....
باید یجای دیگه میرفت نمیتونست از اون در خارج شه.
نگاهشو دور اون اتاق تاریک چرخوند که با نور مهتاب روشن شده بود و یه دره نیمه باز دید لبخندی زد و طرفش رفت..
اون دره دستشویی بود!
خیلی خب چاره ایی دیگه ایی نداشت!
از لای در باز اروم داخل شد و سعی کرد با کمترین صدا درو ببنده و خب تا حدودی موفق بود!
اروم روی زمین دسشویی نشست و گوشیشو روشن کرد و شماره لیامو گرفت .
" هی زین......خوشحالم که تونستی زنگ بزنی"
زین از شنیدن صدای گرم و جذاب لیام لبخندی عمیق زد و اروم و خیلی کنجکاو گفت
" لیوم..بهم بگو چیشده؟"
_" راستش....من یه کاره تقریبا بد کردم.....که دست خودم نبوده..و اگه بشه میخوام باهم حلش کنیم"
+" اوه گاد.....فقط بگو چه گوهی خوردی؟"
لیام لحظه ایی ساکت شد و بعد خیلی مردد گفت
BẠN ĐANG ĐỌC
Deathly Hallows [L.S][Z.M] Completed
Fanfiction. . . [ جوری منو ببوس که انگار آخر دنیاست..!] وضعیت: کامل شده