part 7

449 111 19
                                    

2020_لندن


حدودا یک ماهی میشد که لیام به اون خونه نقل مکان کرده بود.
با همه بچه ها گرم گرفته با همه بجز زین.
اون پسر خیلی غد و مغرور بود و لیام اصلا با این اخلاقای زین کنار نمیومد.  و الان ساعت 4:20 بعد از ظهر بود لیام با کلافگی توی تختش غلط زد حوصلش سر رفته بود و هیچکاری برای انجام دادن نداشت.
پسورد گوشیشو زد و وارد اینستاگرامش شد. لویی یه پست جدید گداشته بود که توی اون عکس با نایل ایستاده بودن.

این عکس دیروز گرفته شده بود لیام بخوبی یادش بود که زین این عکسو ازشون گرفت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این عکس دیروز گرفته شده بود لیام بخوبی یادش بود که زین این عکسو ازشون گرفت.
با اوردن اسم زین لبخندی روی لباش نشست. اون اولین کسی بود که لیام نتونسته بود با کاراش مخشو بزنه.
یاد اون شب توی دسشویی کلاب و  لحظاتی که با زین بود افتاد . لیام یکم با خودش فکر کرد....... اونجا گی کلابه و بیشتر جمعیت اونجا مردن و اون کلاب پره از مردای لخت رقصنده و زین حتما با دیدن یکی از اونها سفت شده.
لنتتتت اون گیه مطمعنا هست.
اوپس لیام تو چقد خوش شانسی حالا دیگه راحت تر میتونی اون بدن خوش فرمو به فاک بدی!دیگه شانس مخ‌زنیت زیادتر شده! دیگه بودن اون‌پسر زیرت یه تصور نیست!
اره این تنها چیزی بود که توی سر لیام بود.    
سکس
سکس
سکس


لیام داشت توی اینستا میگشت که با صدای بلند و جیغ مانند نایل و هانا از جا پرید.
"هیییییییییییییییی لییییییییییییییییییییامممممممم"

لیام به طور واضح پشماش یخت. با هول روی تخت نشست و داد زد " چیی شدهه؟" و بعد از این خنده های نایلوهانا بود که کل خونرو پر کرد . لویی تویی آشپزخونه در حال چک کردن ایمیلش بود که صدای خنده های هانا و نایل و بعدش داد لیام و جیغ جیغ کردن هانا و شنیدو لبخندی زد اون وظیفشو خوب انجام داده بود. اما این وسط زین بود که صب تا شب خودشو تو اتاقش حبس کرده بود. لویی نمیدونست چیکار کنه. شرکت پدرش در معرض ورشکستگی بود ثروت هنگفتی زیر دست لویی بود  ولی اون داشت گند میزد. بدعی پشت بدهی. باختن توی مناظره ها. به فروش نرفتن اجناس کارخونش....
اون نیاز به معجزه داشت.
.
.
.
.
.

" یک بار دیگه تکرار میکنم فقط یکبار دیگه اینطوری یهویی بیاین تو اتاق من داد بزنین قسم میخورم همتونو با یه جرقه بکشم."

لیام گفت و بعد اون نایل گفت" هاهاهاها پینو شوخی کردیم باهات باور کن دنبال ما کردن بهتر از جق زدن با عکسای دافای اینستاگرامیه"
با این حرف نایل هانا هینی کشید و لیام گفت
" کدوم دختر؟ خودت از بس زدی کور شدی" و بحث اونها با باز شدن در اتاق زین خاتمه یافت.
زین با اخم و موهای ژولیده و لباسای بهم ریخته دره اتاقو باز کرد وبا خشم و داد گفت
" برین این بحث مسخرتونو یجای دیگ بکنید نه جلوی در اتاق منی که خوابم."
خواست بره تو ودرو ببنده که هانا از گردنش آویزون شد
" زینی انقد بد اخلاق نباش خوو....زود باش حاظر شو میخوایم بریم جشنواره رنگ"
هانا اینو گفت جیغ بلندی کشید و به سمت اتاقش دوئید. نایل به هانا خیره شده بود و لبخند میزد لیام وقتی نگاه نایل به هانا رو دید نیشخندی زد و زینو آروم طوری که نایل نشنونه صدا زد
" پیس پیس ..... زین..زین... با توام" زین بلخره متوجه شد و سرشو بالا گرفت و اخم کرد خواست حرف بزنه که لیام دستشو گذاشت روی لبای زین
" هیششش نایلرو نگاه کن" اروم گفت. زین نگاهشو به نایل داد که محو هانا شده بود. اروم خنده ایی کرد و آروم خیلی اروم دره گوش لیام گفت
" اون عاشق شده !!!" و بعد هردو آروم خندیدن. لیام هم به تبعیت از زین دره گوشش گفت " بیا یکم اذیتش کنیم"
زین با سر تایید کرد و یهو لیام دره گوش نایل داد زد
" نایللللللللللررررررررررررررموننن عاششققق شدهههههههه"
و زین بلند خندید. لیام برای یه لحظه با خنده زین لبخندی به لبش اومد. و بعد سریع لبخندشو خورد. نایل با اون دادی که تو گوشش زدن از جا پرید و خواست حرفی بزنه که زین یه پارچ آب یخ ریخت روش. لیامم حتا شوکه شده بود به زین گفت
" لعنت مرد تو اینو از کجا آوردی؟" نایل سرفه ای کردو با لحن عصبی گفت " انتقاممو ازتون میگرم آشغالا حالا ببینین!"
و بعد به سمت اتاق خودش رفت. زین خندید و ابرویی بالا انداخت. و بعد نگاهشو به لیام داد  لیام که تا اون لحظه خیره به زین بود سریع سرشو پائین انداخت .
زین به لیام گفت " هی..میشه بیای و یه لباس واسم انتخاب کنی؟" لیام یکم شوکه شد ولی نخواست این موقعیت خوبو از دست بده. پس سرشو تکون دادو و با زین به داخل اتاق رفتن.
.
.
.
.
ده دیقه گذشته بود و لیام تا کمر توی کمد بود و زین از بی حوصلگی رو تخت دراز کشیده بود وبا گوشیش از خودش عکسای مسخره میگرفت. بلخره لیام از کمد بیرون اومد و با خوشحالی گقت " ایینه پیداش کردم تو با این خیلی هات میشی البته هستیا ولی خیلی بیشتر خیلی خیلی بیشتر"
لیام همرو یک نفس گفت زین از حرفای لیام متعجب شده بود ولی سعی کرد کابل بگیره
" واو واو مرد اروم بگیر الان قلبت وای میسته" و بعد نخودی خندید . لیام تک خنده ایی کرد و به لباسای توی دستش نگاه میکرد. توضیح داد" یه هودی زرشکی با یه شلوارک لی و یه کلاه کپ زرشکی این ترکیب فوق العادس مرد." زین قیافشو جمع کرد و گفت " از زرشکی بدم میاد " لیام با ناباروری بهش نگاه کرد و
گفت " باورم نمیشه این بهترین رنگه تو احمقی " زین با کلافگی گفت " باشه باشه حالابرو بیرون برو من خودم لباس انتخاب میکنم اینطوری بهتره تو سلیقت افتظاحه! "  و لیامو از اتاق بیرون کرد .
.
.
.
.
لیام شونه ایی بالا انداخت و به سمت اتاق خودش رفت .
زین کلافه روی تخت نشست حقیقتا نمیدونست چه گوهی بخوره....اون نیم ساعت دیگه باید میرفت پیش بقیه.....تف توش.
باید چیکار می کرد؟ چه لباسی میپوشید؟
تو فکر بود که لویی صداش زد:
"زین حاظر شدی؟"

________________________________
Vote & cm
Happy birthday to Me:)
Love all
Mahdis'-'

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now