part 42

300 61 48
                                    

2020_لندن

لویی گاز کوچیکی از لب هری گرفت و اروم با لبخند ازش جدا شد.
و به هری ایی که تو همون حالت  با لب های سرخ تر از قبل نشسته بود خیره شد.
لبخندش کش اومد وقتی دید هری متحیر رو زمین نشسته و کاری نمیکنه.
با صدای ارومی گفت

" هی پسر پاشو دیرت میشه"

هری که انگار تازه به خودش اومده باشه هول گفت

" ار...اره..من برم دیگه......."

از روی زمین پاشد و ژاکت گشادشو که روی مبل انداخته بود تنش کرد و نزدیک در بزرگ عمارت رفت دستگیره در رو فشرد و اونو کمی باز کرد و قبل از اینکه کامل خارج شه اروم و خجالتی گفت

" هی لو....."

لویی سرشو از توی لپ تاپش دراورد و با چشمای آبیش به هری چشم دوخت و منتظر ادامه حرف هری شد.
هری اروم لبخند زد و گفت

" خیلی خوب بود.......ممنون..."

و اروم از در خارج شد و اونو بست و لوییو با یه عالمه حس خوب که بعده مدت ها بهش دست داده بود تنها گذاشت.









پشته بوم بزرگ و خالی  از هرگونه رنگی نشسته بود و فقط به اون چشم دوخته بود  انگار که توی اون صفحه سفید دنبال یه تصویر بود....تصویری که حتی خودشم نمیدونست اون چیه..
قلمو توی دستش گرفت ولی هیچ ایده یی نداشت که میخواد چیکار کنه.
به اون سمت اتاق نگاه کرد به بومایی که تصویر لیام روشون خودنمایی میکرد. لایه ایی اشک روی چشمای عسلیشو پوشوند اما سریع چشماشو بست تا بیشتر از اون بغضش نترکه.

نگاهشو از اون قاب های نفرین شده گرفت و به بوم سفید روبه روش داد سر قلمو توی رنگ مشکی برد و بعد از رنگی شدن قلم اونو روی بوم کشید..
بی هدف فقط رنگ میزد خط های تو هم و درهم برهم..
مغزش خیلی شلوغ بود عین خیابونای نیویورک!

رنگارو میپاچید روی بوم  و تصاویر نامفهومی خلق می کرد خسته شده بود ....
از قوی بودن خسته بود از تظاهر کردن خسته بود ...!

این چند ماه اخیر خیلی سختی کشیده بود بیشتر از اون چیزی که توانشو داشته باشه..پشتش سنگین بود انگار بار سنگینی به دوش داشت...!

آخرین قطره رنگو پاچید و بالاخره بغضش کامل ترکید.
دستای رنگیشو روی صورتش گذاشت و هق هق زد... گریه ایی دردناک...!
اشکای داغش به صورت روی پوستش می غلطیدن و رو زمین می افتادن.....
سرشو بالا اورد و به عکسای لیام نگاهی انداخت . تصمیمشو گرفته بود!
سطل رنگ مشکیو برداشت و سراغ اون بوم ها رفت .
روی همشون رنگ پاچید رنگ سیاه!

به نقاشی چشمای لیام رسید و رنگو با شتاب روی اون بوم ریخت و همزمان داد زد

" اااززززتتتتت ممممتتتتننننفرمممم لیاااام !"

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now