part 64

315 47 192
                                    

[Vote and cm]




2021_ اسکاندیناوی




هری با بهت باورنکردنی به سمت لویی برگشت و این چهره لویی بود که با دهن کمی باز هنوز به جوزف خیره بود.

هری خنده ای کرد و کمی لوییو تکون داد و گفت

" لاو....ما آزاد شدیم!"

لویی نگاه حیرت زدشو به سمت هری سوق داد و با لبخند لب

" آزاد شدیم؟"

آنه با خنده جواب لوییو داد و گفت

" اره پسرم..
دیگه کسی نیست که نگهتون داره اینجا و بهتون زور بگه"

جوزف پوفی کشید و گفت

" هیچ وقت فکر نمیکردم از مردن کسی انقدر خوشحال بشم.."


همشون خندیدن و بعد این جما بود که از آشپزخونه بیرون اومد و با یه ظرف کیک توی دستش گفت

" هی بیاین کیک بخورین امشب شب ساله نوعه ها!"

لویی با شنیدن این حرف از زبون جما چیزی توی دلش تکون خورد..

یه چیزیو به یاد اورد ه خیلی وقت بود از یادش رفته بود!

همه دور میز جمع شده بودن و با وَلع به کیک شکلاتی با تزیینات خامه صورتی رنگ نگاه میکردن و منتظر بودن تا آنه کیکو ببره که با صدای لویی، همه به سمتش برگشتن.

" هزا....من یه چیزی یادم افتاد!"

هری با نگرانی به لویی نگاه کرد و گفت

" چیشده لاو؟"

لویی جلوتر اومد و کنار آنه قرار گرفت و گفت

" من شب سال نو تولدمه....."

جما و آنه لبخندی زدن و جما بلند تر گفت

" هی تولدت مبارک !!"

آنه دستشو دور شونه لویی گذاشت و مهربونانه گفت

" چرا زودتر نگفتی عزیزم؟ میتونستیم تولد برات بگیریم"

هری که تا اون لحظه با تعجب به لویی خیره بود و شرمنده از این بود که هیچ کادویی برای دوست پسرش آماده نکرده جلو اومد و دستای لوییو گرفت و گفت

" اگه میدونستم تولدته برات یه چیزی  اماده میکردم ولی...."

لویی دستشو روی دهن هری گذاشت و گفت

" همینکه باشی خودش یه کادوئه هزا.."


جوزف که  جو فضارو سنگین میدید سرفه ایی کرد و گفت

" خیلی خب بیاید کیکو ببریم "

ولی جما سریعتر جیغی زد و گفت

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora