عمارت ساحره
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
" به چی میخندی حرومزاده؟"ساحره با خشم پرسید و زین چون مطمعن بود که پسرا برای نجاتش اومدن با جسارت و لبخند جواب داد
" وقتی حرص میخوری کیوت میشی"
و بعد پوزخندی زد و این باعث شد که ساحره عصبانی بشه.
بحث اونجا کاملا جدی بود ساحره میخواست زینو بکشه! و حالا زین همه چیو به مسخره گرفته؟ اون یه سیاهیه بزرگه.....!
زین واقعا یه لکه ننگ برای ساحره بود!ساحره جلوتر رفت و با عصبانیت و خشم گفت
"میتونم ادمامو صدا کنم تا یجوری بفاکت بدن که تا یه هفته نتونی بشینی. اون وقت بهت میفهمونم که کیوت کیه!"
و جواب این حرفشو لیام داد
" خودتو خسته نکنه عجوزه اون حتی یه ساعتم اینجا نمیمونه چه برسه به یه هفته!"
و با دستش یه صاعقه که همراه با برق و شک زیادی بود درست کرد و به طرف اون ساحره پرتاب کرد و
جورجیا به دیوار پشتش محکم برخورد کرد و تا خواست از جاش بلند شه و با ته مونده جادوش از خودش دفاع کنه ...همون موقع هانا از پنجره تو پرید و درو تا دور ساحررو اتیش زد و اون زن نتوست از اون حلقه اتش بیرون بیاد و همون موقع که لیام و هانا درگیر جادوگربودن ...
نوبت نایل بود که طناب دور دستای زینو باز کنه و اونو بغل کنه و به بیرون ببره .
آخر کار هم نوبت لویی بود.
لویی اومد داخل و توی چشمای زین که نفس نفس میزد و ترسیده بودو از همه جای بدنش هم خون میرفت نگاه غم زده ایی کرد و گفت" دوست دارم داداش همه اینا برای توعه....لطفا مراقب خودت باش " و این زین بود که حتی فرصت نکرد جواب لوییو بده بهش بگه که اونم خیلی دوسش داره بهش بگه که بدون اون دنیاش واقعا مثل یه جهنم میشه ولی نایل زینو بیرون برد چون هیچ وقتی برای وداع نمونده بود:)
.
.
.
.
.
لویی سریعا از لیام و هانا رد شد چون جورجیا داشت قدرتشو به دست میاورد لویی زیر لب چند تا ورد خوند و به سمت ساحره میرفت .
جورجیا بخاطر ورد های لویی و برقی که از صاعقه لیام به بدنش وارد شده بود فقط درد میکشید و عربده میزد.اتش از سر تا پاش زبونه میکشید ولی اون زن همچنان مقاومت می کرد و ورد های مختلفی برای زنده موندنش می خوند.
لویی با یه ورد و با یه حرکت تمام وجود جورجیارو توی خودش کشید اون جا جورجیا بود که جز خاکستر چیزی ازش نمونده بود و لویی بخاطر اینکه قدرت کنترل اون همه جادوی سیاه جورجیارو نداشت بی هوش روی زمین افتاد ..
.
.
.
.
.
و اون بیرون درست پشت پنجره زین شاهد همه این ها بود شاهد اینکه لویی چطور با شجاعت طرف اون زن رفت شاهد اینکه لویی چطور همه جادوی سیاه زنو توی خودش کشید شاهد اینکه لویی چطور اون زنو نابود کرد و در آخر شاهد اینکه چطور لویی برای زین جونشو فدا کرد....
YOU ARE READING
Deathly Hallows [L.S][Z.M] Completed
Fanfiction. . . [ جوری منو ببوس که انگار آخر دنیاست..!] وضعیت: کامل شده