2020_لندن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آروم لای چشماشو باز کرد...
مژه هاش بخاطر گریه بهم چسبیده بود و گردنش خشک شده بود.به سختی از روی زمین بلند شد
نمیخواست به دیروز فکر کنه.
رفت دسشویی و آبی به سرو صورتش زد.ریشاش کاملا درومده بودن باید شیو میکرد ولی الان موقعش نبود.
نه حالشو داشت نه حوصلشو!
از دسشویی بیرون اومدو به طبقه پائین رفت.
هانا ونایلو دید که روبه روی تی وی نشسته بودن و طبق معمول فیلم میدیدن .
ولی....هرچی چشم چرخوند نتونست لیامو پیدا کنه.
واسش مهم نبود الان باید به لویی سر میزد. برادرش از هرچیزی مهم تر بود!
داخل اتاق لویی شد و به بدن ریزش که خیلی بیجون روی تخت افتاده نگاه کرد.
اون پسر برای زین حکم برادرو داشت .
لویی کل خانواده زین بود.
نماد شجاعت بود.
و حالا برای زین خودشو فدا کرده.
زین برای بار هزارم از خودش متنفر شد .
متنفر شد چون انقد بی عرضه بود که نتونسته بود از پس اون عجوزه بر بیاد!
متنفر بود چون که لویی بخاطرش جونشو داده بود!همون روز به خودش قول داد که ازینبهبعد تا وقتی که لویی بدنیا برگرده..
به جای جفتشون زندگی کنه.....جلوتر رفت و روی سرلویی بوسه ایی گذاشت و بعد از آخریننگاه غمزده به لویی...
از اتاق بیرون فت.
.
.
.
هانا به زین که بی حواس توی آشپزخونه چرخ میزد نگاهی انداخت و باصدای بلند گفت" میخوای بیام برات پنکیک درست کنم؟"
زین سرشو به معنای نه تکون داد و یه لیوان قهوه برای خودش درست کرد. پنکیک هانارو نمیخواست...
پنکیک های سوخته لوییو میخواست:)
روی اوپن نشسته بود پاهاشو آویزون کرده بود و داشت قهوشو میخورد که زنگ در به صدا درومد .
زین میدونست کی پشت دره پس به خودش زحمت نداد و بلند نشد
اما
نایل با صدای بلند و باحالت عاجزانه گفت" زینننن لطفا من نمیتونم پاشم جای حساس فیلمههه"
زین به کیوت بودن نایل لبخندی زد و شونه ایی بالا انداختو
گفت" باید با خودش کلید میبرد!"
هانا چشم غره ایی رفت و با عصبانیت گفت
" لج نکن زین مگهبچهایی!"
زین که حوصله غرغرای هانارو نداشت تصمیم گرفت که بره و درو باز کنه..
تا اومد بلند شه یهو در باز شد..
یکی با کلید بازش کرده بود.
YOU ARE READING
Deathly Hallows [L.S][Z.M] Completed
Fanfiction. . . [ جوری منو ببوس که انگار آخر دنیاست..!] وضعیت: کامل شده