(های این پارت اسمات داره هرکس که دوست نداره من به علامت زدم که ازونحا به بعدو نخونه...اینجوی ایت^^)
2020_لندن
شب تا صبح به آرومی طی شده بود .دکترا به زین آرام بخش زده بودن.
و وقتی که زین به خواب رفت لیامم تصمیم گرفت به دیوید زنگ بزنه تا از حال لویی باخبر شه." هی مرد چطوری؟
.....اره میدونم حواسم بهش هست ..............
لویی چی؟ خب خوبه همینطوری توی غذاهاش خواب آور بریزید........
نه نه یه وعده درمیون خواب آورارو بریز.ما فردا میایم خونه ولی زین میمونه.
اره باشه شب بخیر..سلامتم میرسونم...."تلفونشو قطع کرد و اونو توی جیب شلوار لی تنگش گذاشت و به زین سر زد که خواب بود.
از اتاق اومد بیرون و توی محوطه بیمارستان گشت زد .
همینطور مشغول راه رفتن بود که صدایی از پشت سرش شنید." لیام...؟"
برگشت و کسی که جلو روش دید باعث شد عصبی و ناراحت بشه
" بابا ؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ از کجا فهمیدی من اینجائم؟ "
با لحن تندی گفت و روی یه نیمکت که نزدیکی اونجا بود نشست و سرشو توی دستاش گرفت...!
حوصله این یکیو دیگه نداشت!
پدرش بغلش نشست و مشغول حرف زدن شد
" مادرت خیلی بی قرارته......از وقتی که از خونه رفتیـ......."
" نه بابا نه ! تو از خونه بیرونم انداختی.....!"
لیام وسط حرف پدرش پرید و اون مرد مسن سرشو پائین انداخت.
" متاسفم لیام.......ولی من نمیتونستم یه بچه مشکل دارو قبول کنم . هنوزم نمیتونم.....من با گی بودنت کنار اومدم ولی این که یه سری قدرت داری...!
مسخره بود لیام هنوزم هست. تو مشکل روانی داری....."لیام عصبانی شده بود بیش از حد پس با داد گفت
" اگه هنوزم مسئلت همینه پس چرا اومدی اینجااا؟ "
پدرشم به تبعیت از لیام بلند شد و با صدای خش گرفتش داد زد
" اومدم بگم اگه قبول کنی بری پیش روانشناس هنوز یه شانس برای بودن تو خانوادرو داری.....!"
لیام تک خنده عصبی کرد و دستشو توی موهاش بررد و اونارو کشید
" ازینجا برو! حالا من خودم یه خانواده خوب پیدا کردم! "
پدر لیام خواست حرفی بزنه که لیام گفت
" رفتی در خونم آدرسمو گرفتی نه؟
یکبار دیگه فقط یکبار دیگه نزدیک من بشی...
کاری میکنم که حسرت یه روز دیدنم ب دلت بشینه جناب ناپدری! "
YOU ARE READING
Deathly Hallows [L.S][Z.M] Completed
Fanfiction. . . [ جوری منو ببوس که انگار آخر دنیاست..!] وضعیت: کامل شده