The Cursed Palace ( 12 )

186 34 81
                                    

با ایستادن پسر و بالا اومدن دستش لبخند پیروزمندانه‌ ای روی لب‌هاش نشست و حرارتی با گرفته شدن دستش توسط اون توی بدن یخ‌زدش
پخش شد.

- آرِس خدای جنگ

مکثی کرد و با دیدن چشم های منتظر هیورتات روبروش ادامه داد

- از اونجایی که ظاهرا قراره زیاد باهم سر و کار داشته باشیم ، جونگکوک صدام کن .

توی تیله‌های مشکی رنگ مقابلش خیره شد و سرش رو برای تایید تکون داد ‌.

جونگ کوک ... اسم قشنگی بود درست مثل لمس دست هاش !
________________________

دور شدن منشاء اون گرمای لذت بخش و بعد از اون رها شدن دستش باعث شد تهیونگ از خلصه‌ی شیرین و گرمی که توش فرو رفته بود به واقعیت برگرده .

زیرچشمی نگاهش رو به دستی که تا چند ثانیه پیش به زیبایی تو دستش قفل شده بود انداخت .

طول رگ های آبی رنگ و برجسته ی پشت دستش رو دنبال کرد و با رسیدن به آستین لباسش نامحسوس ، لب هاش رو با ناامیدی جلو داد .

با صدای محکم و لحن دستوری پسر روبروش ابروهاش رو درهم کشید لعنتی بخاطر بی حواسی و نگاه خیرش به خودش فرستاد

- حالا برو بیرون!

بدون اینکه نگاهش رو از دست‌های سفید و انگشت‌های کشیده جونگکوک بگیره هوف کلافه ای کشید .

یجورایی حالش داشت ازین تهیونگ جدید و ضعیف بهم میخورد و ...

خجالت میکشید ؟! خب آره و این به راحتی از چشم‌های بنفش *(حس خجالت) رنگش قابل تشخیص بود.

اما ...

حقیقتا چاره‌ی دیگه‌ای نداشت .

برای خلاص شدن از این خستگی و سردرگمی فقط سه راه داشت اول اینکه بره پیش اون مجسمه متحرک که ظاهرا اسمش یونگیه و ازش بخواد اتاقش رو عوض کنه و یه پروسه ی طولانی مدت رو پشت سر بذاره تا شاید بتونه برای ده دقیقه ذهنش رو آروم کنه و سر وضعش رو درست کنه و راه دوم این بود که از این یکی بی اعصاب که میخواست از اتاق پرتش کنه بیرون خواهش کنه ! و سومی ...

جلوی در اتاقش اتراق کنه و یه چرت چند ساعته روی زمین سرد بزنه و بعد با بدن درد وحشتناک تری دو راه قبل رو با ذهن آروم شده در پیش بگیره .

در هر صورت غروری براش نمی موند پس راهی که زمان و انرژی کمتری سرف میکرد رو انتخاب کرده بود ... دومین راه حل !

نگاه بنفش رنگش رو به دستهای رنگ‌پریده‌ی خودش داد و سعی کرد تمام احتمالات رو در نظر بگیره چون بدجور توی روش بیان درخواستش گیر کرده بود .

نفس عمیق کشید و با مشت کردن دست هاش کنار بدنش به چهره کلافه و عصبی ایزد روبه روش داد چشم دوخت .

my lost angel | Persian Where stories live. Discover now