punishment ( 9 )

213 44 22
                                    

های گایز

یه چند تا نکته هست که حتما اول بخونیدشون 🍂

پرسیده بودید که کوک کجاست و منتظر کوکوی هستید و خب ما همون اول داستان گفتیم قرار نیست پارت اول دوم همو ببینن و خیلی طول میکشه چون شما باید زمینه داشته باشید اما ...
از اونجایی که توانایی نه گفتن یا بیشتر از این معطل کردنتون رو در خودمون نمیبینیم سو تقریبا سه چهار تا پارت بعد رو تو یه قسمت براتون اوردیم یجورایی تا اینا زودتر همو ببینن شما خیالتون بابت کاپل داستان راحت بشه 🤦🏻‍♀️ ( این پارت نه از پارت بعد )

پس لطفا لطفا لطفا یکم صبوری کنید قول میدم خیلی زود به بخشای مورد علاقه شماهم برسیم

و اینکه ... اگه کامنت زیاد بذارین در هفته پیش روهم سریع اپ میکنم که زودتر این دوتا همو ببینن

لاو یو آل ♥️

_________________________________________

پوزخندی لب هاش رو حرکت داد. اون رو بارها در جلسه های مختلفی که با مسئولین پرشنال تشکیل داده میشد دیده بود و چیزی که تمسخر آمیز به نظر می رسید این بود که اینبار تهیونگ ، کسی بود که قراره محاکمه بشه.

فریاد خشمگینی در عمق چشم های زهرآلود نمسیس خفته بود که رعشه به جون نماد پایداری پرشنال می انداخت .

دلیل کینه ی بی اندازه ی زن رو می دونست ولی این حجم از نفرت فقط چون نمی‌تونست ذات کثیفش رو کنترل کنه طبیعی بود ؟!

لبخند عجیب و ترسناکی روی لب‌های نمسیس نقش بست و طوری که انگار ذهن تهیونگ رو خونده بود لب زد :

‹× به اندازه تمام سال هایی که نفرتم رو سرکوب کردم قراره درد بکشی ، قراره مجازات خیلی هارو به دوش بکشی هیورتات گستاخ !›

_______________________

دلش میخواست جوری بهش جواب بده که دیگه از خجالت نتونه توی چشم هاش نگاه کنه ولی با شنیدن صدای سرفه ای حرفش تو گلوش خفه شد و در عوض سرش رو به سمت صدا چرخوند.

× هیورتات ارشد میدونی چرا به اینجا اورده شدی یا خیانت شرم آورت رو با جزئیات بهت یادآوری کنیم ؟

تکخند عصبی ای زد . میتونست نبض زدن شقیقه هاش رو حس کنه.

کِی بخاطر زحماتی که کشیده بود تشویق میشد که الان بخاطر یه خیانت مسخره اینطوری توبیخش می کردن ؟؟

وقتی جوابی ازش شنیده نشد یکی از فرشته‌ها باحالتی عصبی دستش رو بالا آورد و تنها چیزی که تهیونگ درون تاریکی سرخ فام تونست ببینه حرکت سریع چیزهای براقی در اطرافش بود ، طوری که انگار همشون داشتن بهش حمله می‌کردن و قبل از اینکه فشار عظیمی رو روی بدنش حس کنه تونست برق قرمز رنگشون رو در فضای گرفته‌ی اطرافش ببینه.

my lost angel | Persian Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang