My safe place ( 13 )

174 38 72
                                    

سلام قشنگای من 🦋

زیاد حرف نمیزنم فقط یه خواهش کوچولو دارم ...

لطفا لطفا لطفا داستان رو توی ریدینگ لیستتون اد کنید و اگر بنظرتون ارزش خوندن داره به دوستاتون هم معرفیش کنید

و تا یادم نرفته اینم بگم که ...

برای لاست انجل یه گروه داریم توی تلگرام تا بیشتر همدیگه رو بشناسیم اگر دوست داشتین آیدی تلگرامتون رو برام بفرستید یا کامنت کنید تا ادتون کنم

لاو یو آل ♥️

_________________________________________

با دیدن گونه‌های گل انداخته‌ی ته ؛ چیزی که به ندرت میشد دید و لباس‌هایی که تنش بود همینطور اون عکس العملی که با حرکت کردنش از خودش نشون داد ، نیشخند شیطونش به سرعت جای لبخند مهربون روی لب‌هاش رو گرفت و با چشم هایی که از شیطنت برق میزد به تهیونگ خیره شد.

بدون اینکه اختلاف قدیشون زیاد توی چشم بیاد خودش رو به سمتش متمایل کرد و بغل گوشش لب زد :

+ مثل اینکه به فاک رفتن بیشتر از بفاک دادن بهت میسازه پسر !
________________________

چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و با یه نگاه عاقل اندر سفیه به هیونگش خیره شد .

جیمین جوری با شیطنت بهش نگاه میکرد که انگار منتظر گرفتن اعتراف از تهیونگه !

دست‌ کوچیک و بامزه‌ی هیونگشو با سر انگشت اشاره و شصتش طوری که انگار داره به چیز چندشی دست میزنه گرفت و از روی شونش به کناری پرت کرد.

با صورتی جمع شده و نگاه جدی‌ای به سمت هیونگش برگشت و ...

تنها چند ثانیه‌ی کوتاه زمان برد تا بمب خنده‌ی هر دوشون منفجر بشه و صدای بلندش سالن قصری رو که سال هاست کوچک ترین لبخندی ندیده بود ، پر کنه.

جیم با به یاد آوردن یونگی‌ای که بعد از مدت ها دیده بودش ، دستشو روی دهنش گذاشت و با چشم‌هایی که به خاطر نگه داشتن خندش گشاد شده بودن و صورت سرخ رنگش به عقب برگشت که با جای خالیِ خدای مرگ روبرو شد .

غیبش زده بود ... به همین سرعت ، به همین سادگی.

چشم‌ غره‌ی بانمکی به دونسنگش که همچنان داشت میخندید رفت و همین باعث شد خنده‌ی ته شدید تر بشه.

تهیونگ با لبخند محوی که از آثار خنده‌ی کودکانشون بود به جیمین نزدیکتر شد و به نرمی در حالی که خودش رو توی آغوش امن هیونگش جا میکرد سرشو روی شونش گذاشت.

_ دلم خیلی برات تنگ شده بود هیونگ ...

با دلتنگی لب زد و خودشو بیشتر به جیمین چسبوند.

دست‌های ایزد بالا اومد و در حالی که یکیشون دور شونه‌های هیورتات حلقه شده بود ، دیگری راه خودشو به سمت موهای نقره‌ای طلاییه تهیونگ باز کرد و مشغول نوازششون شد.

my lost angel | Persian Where stories live. Discover now