Crazy ideas or the truth?! ( 15 )

262 33 22
                                    

های لاولیز 🎐

ممنون از اینکه تا اینجا از انجل حمایت کردید ...

کلی دوستون داریم ♥️

🎉 Happy 3k views 🎉

_________________________________________

داشت به سمت کتابخونه کوچک پشت مبل میرفت که صدای آشنایی نگاه اون و بقیه رو روی خودش کشوند.

~ اه فاک بهش ... با اینکه تا اتاق دویدم صحنه‌ی صاف شدن یونگیو از دست دادم !

با این حرف صدای داد معترض خدای مرگ برای دومین بار در قصر پیچید و جیمین و اون ناشناس اشنارو به خنده انداخت و این وسط ...
هیچ کس جز کوک متوجه چشم‌های ترسیده هیورتات که با دیدن فرد کنار در تا بیشترین حد ممکن بزرگ شده بود نشد .

_ ت-تو...؟!!

.
.
.

زمزمه هیورتات بین فریاد جیمین گم شد.

- بالاخره اومدیییییی

چشم های درشت شده‌‌‌ی تهیونگ با دیدن جیمینی که تقریبا به سمت پسرِ تازه‌وارد پرواز کرد و محکم بغلش کرد حتی گردتر هم شد.

- اوه بک چقدر دیر کردی داشتم نگران میشدم. کِی رسیدی؟

~ من؟ همین الان. به محض اینکه در ورودی رو باز کردم داد یونگی رو شنیدم و تا اینجا دویدم ولی مثل اینکه دیر رسیدم...

کسی که تهیونگ الان فهمیده بود اسمش بکه، با لب‌های آویزون گفت و حلقه دست‌هاش رو دور جیمین تنگ‌تر کرد.

هیورتات دست هاش رو مشت کرد و نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط بشه.
چشم هاش که از ترس و خشم گشاد شده بودن رو بست و ناخودآگاه قدمی به عقب برداشت.
نمی تونست درست فکر کنه و این به شدت داشت عذابش میداد .
چقدر زود پیداش کردن و برای دستگیریش نیرو فرستادن.
پوزخندی به وضعیتی که درش قرار داشت زد و به دست های مشت شده از خشم و اظطرابش خیره شد.
انقدر خوار و حقیر شده بود که فقط یه نفر رو برای برگردوندنش بفرستن؟
چه چیز دیگه‌ای میتونه حضور یکی از خدمتگزاران نمسیس در هیون سیتی رو توجیه کنه؟

اما ...

اما کسی تهیونگ رو به یاد نداشت، خاطرات اون از تمام جهان پاک شده بود و این همون قدر که دردناک بود باعث میشد امنیت داشته باشه پس دلیلی بر دستگیریش یا حتی یاداوری اتفاقات رخ داده وجود نداشت

چشم هاش رو باز کرد و به هیونگش و اون عوضی خیره شد.
میخواست بیشتر فکر کنه تا بفهمه دقیقا چخبره ولی با دیدن قیافه‌ی بک و به یاد آوردن کاری که اون لعنتی در حقش انجام داده بود خونش به جوش میومد و آغوش محکم و گرمی که جیمین به پسر هدیه کرده بود هم کمکی به کنترل خشمش نمیکرد.
حتی اگر اون عوضی ای که باعث شده بود اون لحظات دردناک قبل از مرگ جعلیش که به از دست دادن قدرت هایی که یه عمر برای به دست اوردنشون جون کنده بود رو تجربه کنه، هیورتات رو به یاد نمی اورد ولی جیمین همه چیز رو به یاد داشت ...
اون آغوش گرم چه فاکینگ معنی ای داشت؟!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 29, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

my lost angel | Persian Where stories live. Discover now