7

267 91 62
                                    


قاشق بستنیش رو پر کرد و آروم توی دهنش جا داد.
تیکه های هلویِ داخلش رو با زبون به سقف دهنش فشار می‌داد و لهشون می‌کرد. نگاه خیره‌ی راستو پچین روی حرکاتش،عصبیش کرد‌.

صدای موزیک و قاشق و چنگال هایی که به هم برخورد میکردند،دلیلی شد برای شبیخون زدن به مسیر نگاهی که روش بود
:«اجرای فوق العاده ای داشتید.»

مرد لبخند زد
:«حجم بزرگی از لطف شما بود که نصیب من شد.این خوشحالی بزرگی رو برام به همراه داره.»

:«خارج از تعارفات بود،صادقانه گفتم.»

لبخند مرد انگار دائمی بود ولی مسیر نگاهش نه.
انتظارش رو نداشت که پالتوش رو از تنش در بیاره و خم بشه و روی بدن رنی بندازه،این کارها براش بی‌معنی بودند.

خواست حرفی بزنه که مرد پرسید
:«اولین باری بود که به تئاتر می‌اومدید؟»

پیش از اینکه جوابش رو بده به پالتو اشاره کرد
:«لازم نبود،هوای اینجا به اندازه‌ی کافی گرم هست.»

:«سردش میشه،توی خواب دمای بدن پایین میاد.»

سری به معنی تشکر تکون داد. با مکثی نه چندان طولانی،لب باز کرد
:«اولین تئاتر من نبود،اما برای رنی اولیش بود.»

:«امیدوارم لذت برده باشه.»

:«تمام مدت هیجان زده بود،مطمئنم خاطره ی قشنگی براش ساخته شده.»

مرد فنجون چایِ‌ش رو روی میز گذاشت و دست هاش رو دورش حلقه کرد
:«با این حال،شخصیت پچین آزار دهنده‌ست.»

لازم به توضیح نبود،بی دلیل این کار رو انجام داد
:«پیش از اینکه به نمایش بیایم براش مختصراً داستان رو توضیح دادم،رنی تحلیل های شخصیتی قوی ای داره.»

:«پسر باهوشی دارید آقای اوه،غبطه آوره.»

لبخندی روی لب هاش نقش بست و بستنی های آب شده رو با قاشق،روی آب نشده ها ریخت
:«برای غبطه خوردن زوده،شما وقت دارید.»

:«من اون‌قدر ها هم جوون نیستم آقای اوه.»

:«پس مطمئناً رفتارم متکبرانه برداشت میشه اما،رنی دلیل بالیدنِ منه.»

:«عجیب نیست،متکبرانه هم همینطور؛پدر بودن سخته،پدر جوونی مثل شما بابت پرورش رنی،قطعاً باید به خودش افتخار کنه،باید از شما و همسرتون تشکر کرد.»

لبخندی که نمادین شده بود رو به سختی نگه داشت و مرد ادامه داد
:«این سومین دیدار من با پسرتونه،اینطور که متوجه شدم،راجع به من توی خونه حرفی نزده.»

سهون نگاهش رو از بستنیش گرفت و به رنی داد.سرش رو روی پاهاش گذاشته بود و عمیق خواب بود.
جواب داد
:«هیچ حرفی‌‌.بعضی رفتار هاش منو میترسونه.»

"Density"Where stories live. Discover now