18

162 32 24
                                    

:«متاسفم، نمی‌تونیم اطلاعات شخصی کارمندهامون رو با کسی در اشتراک بذاریم.»

چانیول سرش رو به معنای متوجه شدن تکون داد. از اولش هم می‌دونست بدون حکم نمی‌تونه هیچ غلطی بکنه و همه چیز رو باید بسپره به پلیس‌ها و دادستانی‌؛ منتهی دلش می‌خواست تیری در تاریکی رها کنه تا شاید یه چیزی دستش بیاد.
اشتباه هم نمی‌کرد. وقتی بچه بود مادرش قربون صدقه‌ی قد بلندش می‌رفت و می‌گفت شانسش هم‌ مثل قدش بلنده.
به‌خاطر همین درست قبل از این‌که از اتاق ریاست رستورانی که بکهیون توش کار می‌کرد بیرون بزنه، کارفرماش صداش کرد و گفت:«بیون بکهیون دردسری درست کرده؟»

با لبخند برگشت:«نه قربان، من از دوست‌های قدیمیش هستم و یه مدت بود کره زندگی نمی‌کردم. حالا که برگشتم هم شماره‌ی موبایلش رو عوض کرده هم آدرسش رو یادم نمیاد. بخاطر همین گفتم شاید هنوز این‌جا کار بکنه و بتونم ببینمش.»

پیرمرد از پشت میزکارش بلند شد و قوز کمرش رو صاف کرد و سمت کمد پرونده‌هاش رفت:«بیون بکهیون کارمند رسمی این‌جا نبود، قراردادی بود. به خواسته‌ی خودش نه براش بیمه رد کردیم نه دائم قراردادش تمدید شده. یک ماه میاد قرارداد می‌بنده و سه الی چهار ماه نیست.»

یه برگه‌ی نسبتاً سفید از بین پوشه‌ها بیرون کشید و سمت چانیول گرفت:«آقای وکیل، امیدوارم واقعاً دوستش باشی و اون بچه دردسر نساخته باشه اما پای ما رو گیر اداره‌ی پلیس و دادستانی نکن. این تمام اطلاعاتیه که از بیون بکهیون این‌جا هست.»

چانیول کروات مشکیش رو صاف کرد و برگه رو گرفت. کوتاه نگاهش کرد و ازش دو تا عکس گرفت و پسش داد.
با تشکر آرومی سر تکون داد و از رستوران بیرون زد.

وسط پیاده‌رو ایستاد. حس خفگی مجابش کرد که یقه‌ی کرواتش رو شل بکنه و دکمه‌ی کتش رو باز.
کارفرمای بکهیون صریحاً دو بار از کلمه‌ی "دردسر" برای پرسیدن حال بکهیون استفاده کرده بود‌.
همین به تنهایی براش کافی بود تا بفهمه پس زمینه‌ی خوبی از بکهیون توی محل کارش وجود نداره، مثل یه بازتاب از زندگیش.

سرش رو بالا برد و به آسمون ابری نگاه کرد. دلش برای بوگوم پیش از هر حسی می‌سوخت.
نمی‌خواست تصور کنه که از دست دادن همسر و فرزندی که حتی هنوز نفسش توی این جهان باز نشده، چه حسی داره‌.

قولنج گردنش رو شکوند و به آرومی شروع به راه رفتن کرد.
از دست وکیل دادگستری، کاری به جز دفاع برنمی‌اومد.

:«وکیل پارک»

حواسش از آسمون و زمین، به صدایی که از پشت سرش شنید جمع شد و برگشت. مضمون مدنظرش با لبخند اون‌جا وایستاده بود، بیون بکهیون.
مشتش دور بند کیفش محکم شد و قدم‌هاش به سمتش روون:«تو»

بکهیون کوتاه خندید و یک قدم عقب رفت:«چی‌شده؟ دلت برام تنگ شده؟»

چانیول دندون‌نما لبخند زد:«آره، دلم برات تنگ شده عوضی.»

"Density"Where stories live. Discover now