16

231 74 43
                                    


جونگین از طراح‌ صحنه تشکر کرد و از پله های بک‌استیج پایین اومد و با باز کردن در پشتی سالن، از اون‌جا بیرون زد.

توی اون طبقه، اکثراً می‌شناختندش و همین کافی بود تا بخواد علارغم میل باطنیش لبخندش رو حفظ کنه.
بدیهی ترین صفت کاری‌ای که ازش مطمئن بود همین بود‌. هیچ کس از آرتیست کج‌خلق خوشش نمیاد و بی‌ شک پیش از هر چیزی این شامل حال خودش می‌شد؛ خصوصاً که اخیراً ایفای نقش ارستو پوچین به تنهایی برای دامن زدن به صد تا نظر و کنایه کافی بود‌.

آسانسور که رسید، داخلش رفت و غیرمنتظره به‌جای فشردن دکمه‌ی لابی، دکمه‌ی طبقه‌ی سوم رو فشار داد.

طولی نکشید تا از طبقه‌ی هشتم به طبقه‌ی سوم برسه. انستیتوی زبانی که سهون داخلش کار می‌کرد، اون‌جا بود.

دکمه‌های بسته شده‌ی پالتوش رو باز کرد و به دیوار روبه‌روی در کلاس، تکیه داد. دو سال پیش خودش هم زبان فرانسوی رو توی همین انستیتو یادگرفته بود.

صدای سهون رو به وضوح نمی‌شنید اما صدای بچه ها، واضح تر از چیزی که نیاز بود به گوشش می‌رسید.

آستین دست راستش رو کمی بالا زد و به ساعتش نگاه کرد و پاشنه‌ی پای راستش رو به مچ پای چپش تکیه داد.
ده دقیقه‌ به رُند شدن ساعت و تموم شدن کلاس مونده بود.

آستینای هر دو دستش رو بالا زد و دست هاش رو تو جیب شلوارش فرو برد. نگاهش رو از در کلاس به سقف سالن داد و مثلاً همه چیز نرمال بود.

کلاس تموم شد. متوجه می‌شد که بچه ها با سر و صدا تا در کلاس میاند و بعد از دیدنش، صداشون کمرنگ میشه اما توجهی نشون نداد. سقف سالن هنوز قشنگ بود.

پنج دقیقه‌ای از تموم شدن کلاس می‌گذشت و صدای سهون رو هنوز نشنیده بود. به آرومی نگاهش رو از بالا گرفت و پایین آورد. سهون به چهارچوب در تکیه داده بود و با جزوه های توی بغلش، نگاهش می‌کرد.
سکسکه‌ش گرفت.

سهون تکیه‌اش رو از در کلاس برداشت و با لبخند سمتش اومد. دستش رو بالا اورد و بین موهاش تکون داد. زمزمه کرد «کیوت‌»‌ و ازش فاصله گرفت.

جونگین تمام مدتی که این اتفاق افتاد نه پلک زد و نه نفس کشید. اون بهش گفت کیوت!
حس کرد دلش نرم شد و دست و پاهاش شل شدند.

نفس عمیقی کشید و همزمان با سکسکه کردن های متوالیش، پشت سر سهون راه افتاد و آروم تشر زد:«سهون من کیوتم؟»

سهون جلوی اتاق مدیریت ایستاد و سمتش برگشت، جزوه ها و جعبه‌ی عینکش رو توی بغلش گذاشت و گفت :«دو دقیقه اینجا وایستا.»

دقیقاً دو دقیقه بعد از اتاق مدیریت بیرون زد و انگشتش رو توی لپ جونگین فرو برد:«آره تو کیوتی.»

:«هِی!»

سهون خندید:«کیوت»

:«داری اذیتم می‌کنی؟»

"Density"Where stories live. Discover now