پشیمون بود و احساس خفگی و سرشکستگی میکرد اما راه برگشت رو خودش خراب کرده بود..
قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین چکید و بین رد های جامونده از زخم روی صورتش گم شد.
نگاهش رو به تن لرزون و بی دفاع برادرش داد و از حس سنگینی قلبش محکم تر لبهاش رو بهم فشرد.
پشیمون از این دیوانگی که تنها به آزار عزیزترینش منجر شده بود،خودش رو سرزنش میکرد.
برای جونگ کوکی که دیوانه وار برادر کم توان و مریضش رو دوست داشت، خیلی سخت بود تا توی این حالت ببینتش..
حالا میدونست تهیونگ 14 ساله،توی بدن پسری 23 ساله،بیشتر از قبل ازش متنفره بخاطر اینکه شبانه اون رو با زور و کتک از تختش جدا کرده و به دور از چشم پرستار خانوادگیشون،به زیرزمین عمارت آورده..
تهیونگ باهاش حرف نمیزد اما جونگ کوک که حالا همه چیزش رو از دست داده بود، به هیچ وجه از خواسته اش عقب نمیکشید حتی با وجود پشیمونی بی اندازش بخاطر ظلمی که از روی عشق مرتکب شده بود!↬201221
-
#Fanart #Imagine
→
@v_kooki ༢࿔ུ
![](https://img.wattpad.com/cover/253826102-288-k803358.jpg)
YOU ARE READING
🌿𝙏𝙖𝙚𝙠𝙤𝙤𝙠 𝙎𝙘𝙚𝙣𝙖𝙧𝙞𝙤𝙨 🎞
Fanfictionتصور کنید، تهکوک جور دیگه ای باهم آشنا میشدن، ~ جور دیگه ای متفاوت ازچیزی ک هست، همدیگه رو دوست داشتند.. تصوراتتون غیرقابل محدود شدن هستند پس میتونند جریان پیدا کنند. ژانر: متنوع کاپل: ویکوک_ کوکوی نویسنده: Rêve چنل شخصی: @DaturaGray