تصور کنید، تهکوک جور دیگه ای باهم آشنا میشدن، ~
جور دیگه ای متفاوت ازچیزی ک هست، همدیگه رو دوست داشتند..
تصوراتتون غیرقابل محدود شدن هستند پس میتونند جریان پیدا کنند.
ژانر: متنوع
کاپل: ویکوک_ کوکوی
نویسنده: Rêve
چنل شخصی: @DaturaGray
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
این زندگی دیگه براش لذتی نداشت وقتی بخاطرِ رنگِ موهاش از خانواده اش طرد شده بود.. ولیعهدی که با موهایی به رنگ خون متولد شد و پیشگوی قصر با گفتنِ این جمله که "پسرِ شما نفرین شده" امپراطور رو به وحشت انداخت. نه میتونست پسرش رو بکشه و نه با وجود اون نفرین میتونست به عنوان جانشین انتخابش کنه، تنها راهی که جونگ کوک رو زنده نگه می داشت زندگی کردنش به عنوانِ دخترِ ارشدِ شاه بود! هیچکس از جنسیت و هویتش چیزی نمیدونست جز شاه و نگهبانِ مورد اطمینانش! تمام اهالیِ قصرِ شرقی بعد از تولدِ شاهزاده به قتل رسیدن تا این راز رو فاش نکنن و حالا، بعد از 18 سال کسی میخواست سلطنتِ پادشاهی رو تهدید کنه! کیم تهیونگ؛ امپراطورِ خبیث و سنت شکنِ چین، برای شاه پیغام فرستاد که اگر دخترش رو به عنوانِ عروسِ اجباری پیشکش نکنه، پایتخت رو در دریای خون غرق خواهد کرد! جونگ کوک هیچ انگیزه ای برای مقاومت نداشت وقتی چندساعتی میشد به اجبار پدرش به چین فرستاده شده و در قصرِ شاه تهیونگ، متنظر نشسته بود! با فاش شدنِ حقیقتِ هویتش، تنها مرگ بود که انتظارش رو میکشید.. اما چی میشد اگر اون شاهِ زیرک و زورگو، از هویتِ جونگ کوک با خبر بوده و با همین آگاهی اون رو برای ازدواج خواسته باشه؟!