یخ زدگی
در مورد هاناهاکی شنیده بود.
یه افسانه ی ژاپنی که وقتی فرد درگیر عشق یکطرفه ای میشد با هر میزان رشدِ اون عشق و احساسات توی وجودش گلی شکفته میشد و اونقدر این گلها زیاد میشدن که در نهایت مرگ سراغش میومد!
اما تهیونگ بهش مبتلا نبود..
اون دوسالی بود که از پسرِ گلفروشِ نزدیکِ بیمارستان خوشش میومد و چیزی که حس میکرد، رشدِ گلها نبود..
یه سرمای تیز و برنده به تک تک سلول هاش میرسید و هربار که جونگ کوک رو میدید انگار از درون یخ می زد.. به عنوانِ یه جراحِ بخش عمومی همه جوره خودش رو معاینه کرده بود و وقتی مطمئن شد خبری از هاناهاکیِ افسانه ای نیست، تصمیم گرفت به جونگ کوک اعتراف کنه.
شب قبلش گلِ رز آبی خرید و هزاران هزار جمله با خودش مرور کرد، اونقدری عاشقِ اون پسر بود که حتی با فکر کردن بهش تپش قلب میگرفت و تا خود صبح به جونگ کوک فکر کرد..
فکر کرد و دیگه بیدار نشد..قلبش یخ زده و منجمد شده بود..سلول به سلول تنش شده بود چند تیکه یخ و این عشقِ جنون وارِ یکطرفه به جای رشد دادنِ گلهای قاتل، سرمای وجودِ تهیونگ رو پرورش داد..اونقدر عشقش بزرگ شد که در نهایت قلبش رو به یخ بدل کرد..
VOUS LISEZ
🌿𝙏𝙖𝙚𝙠𝙤𝙤𝙠 𝙎𝙘𝙚𝙣𝙖𝙧𝙞𝙤𝙨 🎞
Fanfictionتصور کنید، تهکوک جور دیگه ای باهم آشنا میشدن، ~ جور دیگه ای متفاوت ازچیزی ک هست، همدیگه رو دوست داشتند.. تصوراتتون غیرقابل محدود شدن هستند پس میتونند جریان پیدا کنند. ژانر: متنوع کاپل: ویکوک_ کوکوی نویسنده: Rêve چنل شخصی: @DaturaGray