تصور کنید، تهکوک جور دیگه ای باهم آشنا میشدن، ~
جور دیگه ای متفاوت ازچیزی ک هست، همدیگه رو دوست داشتند..
تصوراتتون غیرقابل محدود شدن هستند پس میتونند جریان پیدا کنند.
ژانر: متنوع
کاپل: ویکوک_ کوکوی
نویسنده: Rêve
چنل شخصی: @DaturaGray
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
برگه های لول شده رو محکم روی میز پرت کرد و صداش رو بالا برد " تو مریضی نه؟"
وقتی واکنشی از مرد مقابلش ندید، نفسش رو با حرص بیرون فرستاد و میز رو دور زد و از یقه ی لباسِ رسمی و اتوکشیده مرد گرفت و بلندش کرد. بقیه کارمندها با دیدن این صحنه جلو اومدن تا جداش کنن اما جونگ کوک به حدی عصبی بود که هیچکس جرئت نمیکرد به پروپاش بپیچه.
" توعه عوضی از جون نوشته های من چی میخوای که هربار داغونشون میکنی کیم فاکینگ تهیونگ!!"
دستش رو بالا آورد و مچ دستای جونگ کوک رو از روی یقه اش کنار زد، همونطور که عینکش رو روی صورتش صاف میکرد و پشت میزش مینشست، جواب داد " فقط ویرایششون کردم، مراقب رفتارت باش قبل ازینکه تصمیم بگیرم کل نوشته هات برن بایگانی و حق انتشار رو ازت سلب کنم."
جونگ کوک خنده ی ناباوری کرد و دست به کمر ایستاد " تو..تو جدن فکر کردی نشریه توی مشتته؟ هی! یه متخصص بازبینی هیچ حقی در مورد نوشته های من نداره!! حالیت شد؟"
تهیونگ نگاه بی تفاوتی به صورتِ نویسنده ی عصبی انداخت و دوباره به کاغذ های روی میز خیره شد " من کیفیت کار اینجا رو تنظیم میکنم پس اگر نمیخوای سِمَتت رو از دست بدی، برگرد و با دقت بیشتری بنویس."
دندوناش رو بهم سابید و بعد از مکثی که با چشم غره های غلیظش به کیم گذشت، سمت میزش برگشت. این اولین باری نبود که اون متخصص لعنتی نوشته هاش رو خراب میکرد یا با عوض کردنِ جملات و کلمات، جونگ کوک رو تحقیر میکرد! اولین روزی که اینجا استخدام شد و با ذوق نوشته اش رو تحویل داد، تصور میکرد اون مرد از روی حسادت ردش کرده اما بعد از گذشتِ پنج سالِ کاری، نتیجه ای جز خصومت شخصی نمیتونست بگیره. از هر ده نوشته ای که در طول روز تحویل میداد، یکیش با کلی تغیر و دستکاری پذیرفته میشد در حالی که جونگ کوک مطمئن بود نوشته هاش هیچ مشکلی ندارن. خودکار رو بین انگشتهاش چرخوند و به لبخند مستطیلیِ کیم، وقتی به رئیسشون گزارش کار میداد نگاه کرد و اخمهاش بهم پیچید.. "روباه کوچولوی خودشیرین!"
خودکار رو تکونی داد و اولین کلماتش رو روی کاغذ ریخت.. یه شروع طوفانی و جونگ کوک تا نزدیکای غروب مشغول نوشته اش بود.. زمانی که همه ی کارمندها جز متخصص بازبینی برای استراحت به کافه تریا رفته بودن، از پشت میزش بلند شد و در حالی که زیر لب با خودش حرف میزد، کاغذهاش رو برداشت و سمتِ میزِ متخصص رفت.
" اینم کارِ اصولی! امیدوارم دیگه تغیرش ندین."
تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت و لبهاش رو با زبونش خیس کرده، کاغذ هارو دست گرفت و شروع به خوندن کرد.. هر کاغذی که زیر میرفت، لبخندِ روی لبهای جونگ کوک رو پررنگ تر میکرد، البته تا قبل از اینکه تهیونگ با خودکارِ بدرنگِ قهوه ایش، زیرِ جملاتِ صفحه ی آخر خط بکشه!
" خیلی خشکه.. اونا یه رابطه ی جنسی داشتن ولی مرده خیلی خشک رفتار میکنه، اگر این داستان آشنایی طیِ یک هفته اس، باید گرمای بیشتری به آخرش بدی، مخاطب دنبالِ احساسات میگرده نه سرنوشت شخصیتهات!" ابروهای جونگ کوک بالا پرید و تکرار کرد " احساسات؟ ینی حتی اگر بهم نرسن مهم نیست؟"
تهیونگ کاغذ ها رو روی میز گذاشت و به صندلیش تکیه داده، لبخندِ عمیقی زد" اهمیتی نداره جونگ کوک شی، چون احساساتِ شکل گرفته ی بینشون سرنوشتشون رو تعین میکنه احتیاجی به راوی نیس."
جونگ کوک روی میز خم شد و بعد از کم کردن فاصله اشون پرسید " از نظرت من عشقبازیشون رو خشک نشون دادم؟"
مردِ بزرگتر شونه ای بالا انداخت و نگاهش رو از چشمهای شیطونِ نویسنده ی جوون گرفت، با وجودِ 4 سال اختلاف سنی، اون پسر گستاخانه رفتار میکرد و این موضوع قبل ازینکه مرد رو عصبی کنه، باعث بالارفتن حرارت بدن و اوج گرفتن تپش های قلبش میشد " میتونست..گرم تر باشه..با یه بوسه شروع شه یا..یا نوازش بیشتری توش باشه.." نیشخندِ خبیثانه ای روی لبهای جونگ کوک نشست و فاصله اشون رو کمتر کرده، دستش رو به کرواتِ مشکی رنگِ تهیونگ رسوند " یا شاید تو بتونی میزانِ گرماش رو برام مشخص کنی تهیونگ شی؟" مقاومت تهیونگ تا وقتش کارساز بود که به چشمهای پسر کوچکتر نگاه نمیکرد، اما کرواتش به سمت جلو کشیده شد و به محض اینکه سعی کرد عقب بکشه، نگاهش به نگاهِ عجیب جونگ کوک گره خورد و جئون سمتش خم شده، لبهای نیمه بازش رو شکار کرد!