Compulsive trouble!
با فشار دستی که هدایتش میکرد، داخل ماشین نشست و ابروهاش رو توی هم کشید!
اهمیتی به اتفاقی که افتاده بود نمیداد اما لذتِ دقایقِ پیشش با حضور بی موقع غولِ وانیلی زایل شده بود!
تهیونگ میتونست مقابل پدرش باایسته و با لجبازی کارهاش رو پیش ببره اما به شکل مزخرفی نمیتونست با اون آلفای عوضی که بهش زور میگفت مخالفت و مقاومت کنه!
این پنجمین باری بود که توی دوشنبه ی لعنت شده اش، گیر رئیس پلیس منطقه میفتاد!
جونگ کوک دنده رو عوض کرد و در حالی که با بیسیمش مشغول صحبت با پایگاه بود، یک دستی فرمون رو چرخوند تا مسیرش رو تغیر بده.
باید اون امگای دردسر ساز رو به خونه اش میرسوند و حتما به پدرش گوشزد میکرد اون رو توی خونه نگه دارند چون قسم خورده بود اگر یکبار دیگه تهیونگ رو در حال دردسر سازی ببینه، اون رو به زندان میفرستاد!
اما خب تهیونگ کوچکترین اهمیتی نمیداد!
دستش رو توی جیب شلوار جینش برد و شکلات مکیدنی ای که این روزها بین امگاها معروف شده بود رو بیرون کشیده، توی دهنش انداخت.بوی زننده و تندِ نارنگیِ زنجبیلی به مشامِ آلفا حمله کرد و باعث ظاهر شدن چین هایی روی بینی و کنار چشمهاش شد.
" اه!!.. این چه کوفتیه؟ "
شیشه رو پایین داد و به تهیونگ نگاه کرد" تفش کن بیرون!"
چشمهای امگا خندید و پوزخندی به رئیس پلیس زد، انگار که جُکِ بی مزه ای شنیده باشه، با خنده تمسخرآمیزی جواب داد" برو ببینم.چرا باید تفش کنم؟ "
و بعد با لذت و شدت بیشتری شکلات رو میک زد که عطرِ آزاردهنده اش توی ماشینِ جئون پخش شده، مثل یه سیلی روی صورتِ آلفا عمل کرد.تهیونگ از واکنش های صورت جونگ کوک بیشتر لذت میبرد، شنیده بود این عطر باعث فعالیتِ سرسام آور هورمونِ بعضی آلفاها میشه و تحریکشون میکنه اما باور نداشت تا وقتی که مشت شدن انگشتهای جونگ کوک رو دور فرمون دید!
صورتش رو جلو برد و نزدیک گوش رئیس پلیس، ملچ ملوچِ واضحی کرد و اجازه داد نفس های عطر گرفته اش به نیمرخ آلفا برسه.
"اوه..داری تحریک میشی؟"
گستاخیش رو به حد آخر رسوند و دستش رو سمت برجستگی واضح لگن جونگ کوک برد و فشار ملایمی وارد کرده، با صدا خندید" نباید بخندم اما این نهایت آبروریزیه آقا پلیسه!"جونگ کوک نفس کلافه ای کشید و بعد ماشین رو درست کنار مزرعه ی کیم ها نگه داشت.
بدون هیچ هشداری سمت تهیونگ خم شده، بینیش رو محکم نگه داشت و گردنش رو جلو کشید، کارش باعث شد امگا هل بشه و برای درست نفس کشیدن دهنش رو باز کنه که مسلما با این حرکتش شکلاتِ لیز و خیس از روی زبونش سر خورده، کف دست جونگ کوک افتاد!
بدون توجه به غرهای تهیونگ از ماشین پیاده شد و دستش رو با دستمال تمیز کرد.
پدر تهیونگ خودش رو جلو رسوند و با شرمندگی فاحشی توی صورتش از جونگ کوک عذرخواهی و تشکر کرد" متاسفم اقای جئون"
جونگ کوک نفس تندی کشید و از آرنج تهیونگ کشیده، اون رو از ماشین بیرون کشید" خواهش میکنم، توی کافه بار پیداش کردم در حالی که با دوستاش سر یه آلفا ریخته بودن و صاحب کافه قصد داشت شکارشون کنه!"کیم آهی کشید و به تهیونگ اشاره کرد داخل خونه بره که قطعا اون امگا با سرپیچی راهش رو کج کرد و به گاراژ رفت.. اما گرسنه اش بود پس لجبازی رو کنار گذاشت و وارد خونه اشون شد.
جونگ کوک لب باز کرد تا در مورد حبس کردن تهیونگ توی خونه پیشنهادی بده که مردِ مسن جلو اومد و لبخندی بهش زد" چند دقیقه قبل مادرتون اینجا بودن..میدونید، برای خرید مزرعه و زمین.."
ابروهای جونگ کوک توی هم رفت، اگر مشکل کیم ها توی وجود یه امگا به اسم تهیونگ خلاصه میشد، مشکل رئیس پلیس اون منطقه، مادرش بود که با وجود فشار سنگین بدهکاریهاشون دنبال زمینهای زراعی میگشت تا روشون سرمایه گذاری کنه و این جونگ کوک رو عصبی میکرد!
" متاسفم..بهش میگم دیگه مزاحمتون نشه.."
کیم سری تکون داد و فوری وسط حرف آلفا پرید" نه نه ما معامله کردیم و قرارداد بستیم!"
چشمهای درشت الفا به آخرین حد خودش رسید و لبخند ناباوری زد" چطور؟..آخه پولِ خریدِ زمین_"
باز هم کیم حرکت زشتش رو تکرار کرد و وسط حرفش پرید" ما پول نمیخوایم! به مادرتون هم گفتم و اون برگه ها رو امضا کرد، در ازای زمین ها تهیونگ رو هم بهتون میدم!"
جونگ کوک به گوشهاش شک کرد اما تا خواست چیزی بپرسه صدای دادِ برادرهای تهیونگ و جیغ مادرش بلند شده، یه گرگِ سفیدخاکستری از خونه خارج شد و سمت مخالف دویید!
پدر تهیونگ، رئیس پلیس رو سمت ماشین هل داد" اوه یا مسیح! داره فرار میکنه حتما مادرش از تصمیمون بهش گفته، لطفا بگیریدش!"
جونگ کوک پشت فرمون نشست و نیشخندِ پررنگی زد.
اگر خانواده ی تهیونگ نمیدونستن چطور تربیتش کنن، جونگ کوک خوب میدونست چطور میتش رو تنبیه کنه!
این ازدواجِ اجباری میتونست یکسری مزایا برای جونگ کوک داشته باشه، که قطعا پررنگ ترینش تربیتِ سرکش ترین امگای شناخته شده بود!
جونگ کوک از رام کردن به روش خودش، لذت میبرد!

YOU ARE READING
🌿𝙏𝙖𝙚𝙠𝙤𝙤𝙠 𝙎𝙘𝙚𝙣𝙖𝙧𝙞𝙤𝙨 🎞
Fanfictionتصور کنید، تهکوک جور دیگه ای باهم آشنا میشدن، ~ جور دیگه ای متفاوت ازچیزی ک هست، همدیگه رو دوست داشتند.. تصوراتتون غیرقابل محدود شدن هستند پس میتونند جریان پیدا کنند. ژانر: متنوع کاپل: ویکوک_ کوکوی نویسنده: Rêve چنل شخصی: @DaturaGray