با اینکه از دیدنش اونجا تعجب کرده بود، اما حالت چهره اش رو عوض نکرد و خیلی سرد و بی تفاوت بهش نگاه کرد..
میدونست اون مرد به این سادگی ها راحتش نمیذاره و برای پیدا کردنش، اگر شده تمام سئول رو زیر و رو میکنه!!تهیونگ لبخند بزرگی زد و برای بستن دکمه ی سر آستینش دستش رو از آرنج خم کرد و بالا آورد "غافلگیر شدی دکتر!! میدونم انتظار نداشتی من رو اینجا ببینی!"
جونگ کوک بی توجه به آشوب درونش، دستش رو توی جیب شلوارش برد و آروم جلو رفت"چه کمکی میتونم بهتون بکنم اقا؟!"
مرد بزرگتر اخم ریزی که اصلا با نیشخند روی لبش همخونی نداشت، کرد و از روی مبل چرمی ای که مخصوصِ اتاقِ رئیس بیمارستان بود بلند شد" اقا؟.. میخوای بگی منو نمیشناسی یا مثلِ یه بدبخت تلاش میکنی نادیده ام بگیری؟!"لبش رو تر کرد و کمی عقب رفت. هنوزم مصرانه نمیخواست واکنشی نشون بده.. اون مرد نباید درونش رو میفهمید اینکه بودنش اینجا چه بلایی سرِ قلب بی جنبه ی جونگ کوک آورده و چه قدر بی قرار و.. بدبخت به نظر میرسه از اینکه بعد از چهار سال اسودگی دوباره گیر همسر دیوانه اش افتاده..
" اگه مشکلی نیست مرخص میشم.. "در کسری از ثانیه.. بازوش به عقب کشیده شد و از پشت توی آغوش مرد بزرگتر فرو رفت..
لبهای گرم و تر شده ی کابوس زندگیش روی نرمیِ لاله ی گوشش چسبید و صداش که هنوزم لرز به تنش مینداخت توی گوشش پیچید..
"فکر نمیکردی پیدات کنم نه؟! به خیال خامت میتونی به زندگیه رویاییت ادامه بدی؟!"
نفسش از ترس بند اومد وقتی دستای گرم و قویِ تهیونگ پهلوش رو فشرد..
تهیونگ روی موهاش نفس کشید و لباش رو به گردنِ پسری که مشخص بود ترسیده چسبوند..
"چه حسی داری وقتی اینطور بی دفاع و لرزون توی بغلم گیر افتادی؟!.. جوری به نظر میرسی که دلم میخواد بیخیال رفتن به عمارتمون بشم و همینجا دوریِ 4 ساله امون رو رفع دلتنگی کنم.. همسر عزیزم!"
با شنیدنِ صدای تیکی که نشون از قفل شدن در میداد قلب جونگ کوک برای لحظه ای پمپاژ خون رو فراموش کرد و برای مقاومت بیشتر به عقب چرخید اما قبل از هر حرکت اضافه ی دیگه ای برای رهاییش، لبهای تهیونگ روی لبهاش فرود اومد و با خشم فاحشی شروع به بوسیدنش کرد..
مقاومت فایده ای نداشت! جونگ کوک میدونست به زودی این مرد رو ملاقات میکنه..
تهیونگ گفته بود اون رو راحت نمیذاره، نه تا وقتی ازش دوره و مایل ها بینشون فاصله است!
گردنش رو کج کرد و بخاطر فرو رفتن دندون های نیش تهیونگ توی پوست حساس گردنش، صورتش مچاله شد.
"ن-نهه.. ااآخ.."
تهیونگ نیشخند پیروزمندانه ای زد و مچ دست باریک دکتر ِ حبس توی آغوشش رو پیچوند جوری که جونگ کوک به وضوح صدای قلنج استخون هاش رو شنید.
لبش رو محکم از درد گزید و با چشم هایی ترسیده به تهیونگ نگاه کرد و بخاطر حرفش نفسش رو قبل از رهایی قورت داد..
" دستی رو که برای فرار از خونه ی من روی دستگیره ی در بنشینه، میشکونم! کافیه یکبار دیگه بخوای من رو دلتنگ خودت کنی عزیزدلم.."___________
ووت و کامنت یادتون نره

YOU ARE READING
🌿𝙏𝙖𝙚𝙠𝙤𝙤𝙠 𝙎𝙘𝙚𝙣𝙖𝙧𝙞𝙤𝙨 🎞
Fanfictionتصور کنید، تهکوک جور دیگه ای باهم آشنا میشدن، ~ جور دیگه ای متفاوت ازچیزی ک هست، همدیگه رو دوست داشتند.. تصوراتتون غیرقابل محدود شدن هستند پس میتونند جریان پیدا کنند. ژانر: متنوع کاپل: ویکوک_ کوکوی نویسنده: Rêve چنل شخصی: @DaturaGray