لیام برای یک مرد که موهاش تا پایین شونه هاش ریخته بود دست تکون داد و اون با چشمهای ریزش خندید
پوست برنزه و اون گردنبند سنگی توی گردنش و
دست بندهاش اونو شبیه سرخ پوستی
توی پوشش رسمی کت و شلوار نشون میداد،
زین با هر قدمی که بیشتر به
اون مرد نزدیک میشدند گیج تر میشد...
چون اصلا اون مرد براش آشنا نمیزد
بلکه زیادی غریبه بود.وقتی که تقریبا کنار اون رسیدند
لیام نفسی چاق کرد
وگفت:
~باید منو ببخشید که شمارو نشناختم،
ولی وقتی
شنیدم شما نویسنده ی کتاب
"سرخپوست خوب" هستی،
یاده زین افتادم....دوستمو بهتون معرفی میکنم...
آقای زین مالیک از منتقدین ادبیاتاون مرد دستش رو سمت زین دراز کرد
و با روی باز گفت:
_اوه خوشبختم،برای منتقد بودن
زیادی کم سن و سال بنظرمیایدزین هم دست اونو فشرد
+منظور لیام اینه که اهل خوندن کتابهای خوب
از نویسنده های خوب هستم.لیام قصد داشت با چسبوندن یه پسوند کنار زین،اونو آدم مهمی در مهمونی پدرش جلوه بده....
زین که هنوز سر در نمی آورد پای گوش لیام آهسته گفت:
+میخوای بگی این اقاعه سرخپوست کیه؟لیام با لحن و صدایی ک حالا دیگه اون مرد هم میشنید
گفت:
~مستر گراهام جونز، آیا در حال نگارش کتاب جدید هستید؟اون موهاشو ب پشت گوشش انداخت و با لبخندی دندون نما پرسید
_میخوای بگی،کتابهای منُ خوندی و فنمی؟لیام به مزه ریختن اون با خونسردی جواب داد
~شاید من نباشم اما،زین هست_واقعا متاسفم زین، چون من باهات عکس نمیندازم
~ولی زین که اینو نمیخواست مستر جونز
زین حالا دوهزاریش کاملا سرجاش افتاده بود،
استیون گراهام جونز نویسنده ی معروف کتاب های
ترسناک و تخیلی بود ،سبکی که زین اصلا دوست نداشت
و اونو مناسب گروه سنی نوجوون
میدید تا بزرگسال برای اون مرد
ارزوی موفقیت کرد و با حرص
از کنار لیام و جونز دورشدلیام که حس میکرد نتونسته زین رو خوشحال کنه،
توی فضا چشم چرخوند و هرکسی رو در حال رقص دیدزین که قصد داشت به نقطه ی کور قبل برگرده سیدنی جلوش ظاهرشد...با لبخند سلامی گفت
_میشه با من برقصی؟
زین از حرف یهویی سیدنی یکه خورد، چرا اونو انتخاب کرده بود؟
+من؟...اینجا یه عالمه مرد هست
که دوستدارن باتو برقصنسیدنی که خوب نگاههای لیام رو از دور رصد کرده بود
قاطعانه دست زین رو گرفت و کشید..._اینجوری کمی حواسشو ازون دختره پرت میکنیم.
+راجب کی حرف میزنی؟
YOU ARE READING
MODERN LOVERS
Fanfiction❌️Ongoing❌️ A story of lovely ziam از میون روزهای خاکستری بعضی ها دستهاتو میگیرن گرم و صمیمی و عاشقانه از جنس آفتابن میتونن تویخبندون ترین روز سال گرمت کنن... محبت هاشون مرحمت میشه، و آغوششون برات درست عین کانکت شدن به یه منبع فول از خوشیه به...