شیر یا خط؟

149 41 143
                                    




فضایی ک میز ناهارخوری خانوادگی
در اون قرار داشت
با وجود دیوارهای شیشه ایی،
در نورگیر ترین قسمت
خونه بود...فضای سرسبز حیاط خونه
ویو رو جذاب تر نشون میداد،
سروشدن غذاهای مختلف و رنگی بودن میز
خبر از سنگ تموم گذاشتن لیدیا میداد
که یه مهمونی خونوادگی گرفته بود
تقریبا هرکدوم ازونها هامیتونستن از
غذای مورد علاقه شون لذت ببرن...
استفان با لبخند از همسرش تشکر کرد،

سیدنی حواسش به لیام و بازی کردنش
با غذاش بود
اون سرجمع دوقاشقم نخورده بود
نمیتونست لحظه ایی فکر زین رو
از سرش خارج کنه باید اونو
به عنوان دوستش به مهمونی دعوت میکرد
حتی اگه اونو شخصا دعوت نمیکرد،
پدرش میتونست با یه دعوت نامه
زین رو احضارکنه...

گاهی فکرها اونقدر تو سرت بزرگ میشن
که از حجم زیادشون میتونن جمجمه تو از کاسه بشکونن
وقتی یه وزنه ی صدکیلویی رو سرت باشه
درد مال لحظه ی اوله، لحظه دوم میشکنی

چیزی که بیشتر تو ذهن لیام بولد شده بود
صدای خنده های زین بود ، که توی گوشش میپیچید
تصویر چشمهاش وقتی میخندن و می دید
تک تک سلولهاش در لحظه نبض گرفته بود
اگه حرفهای جادوگر راجب تشخیص نگاه
و میزان علاقه راست باشه چی؟
زین مالیک،با حساسیت امروزش
یه جورایی اعتراف کرده بود!!
با جادوگرکوچولوی خونه چشم تو چشم شد
که اون چشمک زد
اوه نه،اون بازم پیشونیشو خونده بود
سیدنی با قاشق روی بشقابش کوبید و خطاب
به لیام گفت
_چرا نمیخوری

~میل ندارم،جادوگر
اشلی به حرف برادرش خندید،
لیام از مادرش تشکر کرد...
از کنار جوسنگین میزو از تیررس نگاهه همه خارج شد،شیر یا خط؟
اونقدر گیج بود که ترجیح میداد
یه سکه رو تو هوا پرت کنه،ونتیجه نهاییو
بفهمه...زین بهش علاقه داره؟....علاقه نداره؟...

استفان بعدازینکه گوشه ی لبش رو با دستمال پاک کرد گفت:
_ واقعا جای تعجب داره، تا الان هیچ خبری از کریس نشده....

ریکا با ابرو به الکس اشاره ایی کرد و الکس به حرف اومد:
×عمو،احتمالا،دخترهای لس آنجلسُ بیشتر ازما دوستداره

_رفته لس انجلس؟

×دختربازی

ریکا خندید و با دیدن اخم استفان دستشو جلوی دهنش برد...و عکس العمل یهویی استفان از نگاهه ساندرا دور نموند وبا آرامش پیشنهادشو داد:
~چرا خودت باهاش تماس نمیگیری؟

استفان که غذاش تموم شده بود
عقب کشید و پرسید:
_کاش میشد، تو باهاش تماس بگیری؟

اون از اخرین اختلافی که با برادرش پیداکرده بود،
سه هفته گذشته بود...کریس یکی از تاجرین خوش نام
سنگهای قیمتی بود،استفان از روی لجبازی هاش نمیخواست خودش از کریس بخواد برگرده و اونارو
در مهمانی همراهی کنه،

MODERN LOVERS Where stories live. Discover now