غوطه ور

78 23 164
                                    

بزرگ ترین اشتباهه آدم لجبازیه
که میتونه هم خودتو ازبین ببره
هم کسی ک مقابلته رو
میتونه یجوری تورو به زمین بزنه که
زانوهات از درد بشکنه

بعد ازینکه توی ماشین نشست،چشمهاشُ به نیمرخ اون داد که زاویه ی دیدش وسط خیابون خلوت بود
دکمه های پیراهن آسمونیش تا وسط سینه ش باز بود
که دلیلش دلبری کردن نبود،احتیاجی ام ب اینکار نداشت
اون قبل از نشستن توی ماشین کتش رو بی حوصله
عقب ماشین انداخته بود...
انصافا توی اون کت صورمعه ای جذاب تر از قبل میشد ولی از نظر کارلا اون با رگ ور اومده ی پیشونیش
و خط هایی ک از دعوای اونشب هنوز مارکهاش کاملا از صورتش محو نشده بودن،گوشتی تلخ داشت.

میخواست چیزی بپرسه که پنجره ها اتوماتیک پایین اومدند و نسیم خنک اون بعداز ظهر صورتشُ نوازش کرد و یه دسته از موهاش از جریان بادی که ناشی از سرعت بالای ماشین بود تو هوا چرخید.

مجبور نبود توی ماشین شیک لیام شاهد مترکرون
طول و عرض خیابون باشه،کارش تموم شده بود
تقریبا در روز چهاردهم زمان تعیین شده بودند
لیام کارشُ بدست اورده بود
به نظر راضی نمی اومد اما حالا موقعیت خوبی در کنار خانوادش داشت،انگار هدفش همین بود.
بخاطر این امروزو برای تشکر از کارلا اختصاص داده بود که البته زبون قفل شده ش به ادای جمله ی متشکرم نمیچرخید فقط اونو جوری سوپرایز کرده بود که کارلا
میتونست برای لحظه ای کنترلشُ از دست بده و اون یه تیکه یخ بی احساسُ به آغوش بکشه و دو قطره اشک هم در نهایت ارایش چشاشُ خراب کنه

دلش میخواست شادیشُ با کسی تقسیم کنه،
دوستداشت از لیام بخواد اونو به کتابفروشی آدامز ببره
تا زینُ بغل کنه و بهش بگه امروز چه خبر شده
اما یک هفته بود که اون دو بخاطر رازی که همون شب
تو هادسن دفن شده بود از هم فاصله گرفته بودند
زین هیچی نمیگفت و کاری از دست کارلا برنمیومد
فقط اینکه رفتار اون دو هر روز غیر قابل تحمل تر از قبل میشد...

+باید کجا بذارمت؟

_میتونم کنار یه ایستگاه پیاده شم.

+باید سوئیچ اون ماشینُ قبول میکردی.

_داری از ایستگاه رد میشی،نگهدار.

کارلا قبل از پیاده شدن بالاخره اون جمله رو گفت
تا لطف یکساعت پیشِ لیامو جبران کرده باشه.
_بخاطرش ازت ممنونم

لیام دستشُ سمت دکمه هایی ک میشد باهاش یه موزیک پلی بزنه و تو تنهاییش گوش بده برده بود و حواسش پرت بود
+تو که قبولش نکردی پس از چی تشکر میکنی؟

_فکر کنم هیچوقت نفهمی.

کارلا خندید و از ماشین پیاده شد و درو کاملا بست و لیام باسرعت فاصله گرفت،اون پسر اونقدر گیج بود که
حتی دلیل تشکر کارلا رو درست نفهمیده بود
درست بود لیام چند روز پیش برای کارلا یه ماشین خریده بود که این لطف زیادی بزرگ بعد از اجاره کردن خونه برای کارلا غیرقابل قبول بحساب میومد اما
تشکر آخر کارلا دلیل دیگه ایی داشت.

MODERN LOVERS Donde viven las historias. Descúbrelo ahora