-24

275 17 14
                                    

Couple:S.coups/Jeonghan
به فضای تقریبا  اتاق که نور محوی با رنگ آبی پر شده بود نگاهی انداخت تونست جسمش رو دوباره روی همون تخت پیدا کنِ لبخند روی لبش اومد.
سمت تختی که وسط اتاق بود رفت سعی کرد چشمش به توی سکسایی که برای مشتریای گوشه ای از اتاق گذاشته بودن نیوفته از روزی که شروع کرده بود به اینجا اومدن برای دیدن اون از فکر اینکه چند نفر با همون توی سکسای لعنتی سعی کردن بدن جونگهانش رو تصاحب کنن دیوونه می‌شد.
وقتی بدن نیمه برهنه‌ی جونگهان رو دید مارکایی که قسمت داخلی رونش بودن یا روی گردنش با فکر اینکه خودش این مارکا روی تن کسی که دوسش داره نذاشته لبخندش از بین رفت.
جونگهان با حس کردن سنگینی نگاهی بالاخره از افکاری که مثل باتلاق تموم ذهنش رو توی خودش فرو برده بود بیرون اومد لبخند محوی با دیدن اون نگاه آشنا انداخت خوشحال شد مشتری امشب سونگچولِ.
-سونگچولا...
با زمزمه شدن اسمش توسط جونگهان نگاهش رو این بار به چشمای پسر داد با دیدن دستایی که باز شده تا به آغوش بکشتش افکارش رو پس زد خم شد مثل شئ ارزشمندی پسرک رو توی آغوشش کشید.
-خوشحالم که امشب تو اینجایی
سونگچول لبخند محوی زد دستش رو توی موهای بلند جونگهان برد آروم نوازشش کرد.
-چطور توقع داری تولدت رو از دست بدم؟
جونگهان از توی آغوش مرد بیرون اومد با ناباوری بهش نگاهی انداخت‌
-تو..تولدم رو یادت بود؟
سونگچول دستش رو توی جیب کتش برد جعبه کوچیکی رو در اورد سمت پسرکی که با کنجکاوی حرکاتش رو دنبال می‌کرد برد
-البته که یادم بود از خودم متنفرم که نمیتونم اونجور که باید تولدت رو جشن بگیرم...
جونگهان بدون اینکه اهمیتی به جشن یا چیز دیگه ای بده با چشمایی که برق میزد جعبه رو باز کرد با دیدن گردنبندی که پلاکش یه جفت بال بود بالاخره اشکش راه فرارش رو پیدا کرد روی گونش افتاد
-نمیدونستم چی دوست داری بجاش چیزی گرفتم که خودم دوس داشتم نمیتونستم بهت بال واقعی بدم تا بفهمی واقعا فرشته منی اما بذار این بهت یادآوری کنِ تو برای من یه فرشته ای
بعد از اینکه سونگچول گردنبند رو خودش برای جونگهان بست هر دوتاشون مثل تموم وقتایی که سونگچول به اون کلاب میومد و جونگهانُ رزرو می‌کرد کنار هم خوابیدن دستای سونگچول داشت با موهای بلند جونگهان بازی می‌کرد و جونگهان باز هم تو فکر فرو رفته بود افکاری که ذره ذره داشتن نابودش میکردن
-من میدونم
سونگچول با شنیدن حرفش تعجب کرد
-چیُ میدونی؟
جونگهان نفسش رو بیرون داد انگار حرفی که می‌خواست بیان کنِ حتی شنیدنش با صدای خودشم براش دردناک بود
-اینکه...اینکه تو زن داری و..یه بچه...
دستی که توی موهای جونگهان غرقش کرده بود خشک شد آخرین چیزی که میخواست جونگهان از زندگیش بفهمه این حقیقت تلخ بود که بیرون از اون اتاق چند متری دنیاشون از هم جدا می‌شد سونگچول یه مرد خانواده دار بود و جونگهان...اون..اونم یه هرزه توی یه کلاب نسبتا باکلاس بود...
-جونگهان
-میخوام تمومش کنم سونگچول دیگه نمیخوام این دنیای کوچیکی که توی این اتاق ساختیم وجود داشته باشه حداقل بخاطر اون بچه نمیخوام
سونگچول با عصبانیت روی تخت نشست به جسم نحیف جونگهان نگاه عصبی انداخت
-توی لعنتی اصلا به بابای همون بچه ای که میگیم فکر کردی؟ من اون بچه رو حتی نمیخواستم من اون زندگیُ هیچ وقت نخواستم من از تموم این دنیای کوفتی فقط تورو خواستم
-سونگچول چه بخوای چه نخوای اون بچتِ نذار به یه بدبختی مثل من تبدیل بشه چون باباش نخواستتش
-د بفهم لعنتی من نمیتونم به هیچ کس جز تو اهمیت بدم
با صدای داد مرد تو جاش لرزید هر چقدر اشکاشُ نگه داشته بود بازم ریختن
-اگه بهم اهمیت میدی دوستم داری برو اون بچه رو بزرگ کن بخاطر من انجامش بده
-جونگهان‌...
پسر نذاشت سونگچول به ادامه حرفش برسه بوسه آرومی که نشون از خسته بودنش میداد رو روی لبای میرد زد
-خداحافظ برای همیشه
-
هی گایز چطورید؟
اومدم بگم که من یه بوک دیگه برای وانشاتام زدم اونجا وانشاتایی که نسبت به این شورت استوریا داستان کامل تری دارن رو میذارم خوشحال میشم بهش یه سر بزنین =)

Short stories Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz