Couple:Yeonjun/Soobin(TXT)
درست همونجا لبهی پشت بوم نشست و پاهاش رو آویزون کرد گوشیش رو از توی جیبش در آورد به تنها مخاطب توی گوشیش رو چند دقیقه نگاه کرد دروغ چرا برای چند ثانیه دو دل شد برای تصمیمش اما نمیشد وقت پا پس کشیدن نبود
پسر پشت یک دقه ای طول کشید تا جوابش رو بده
-سریع بگو چی میخوای چوی
-سوبینا...
-بله؟
لحن صدای پسر دیگه مهربون نبود مثل چند ماه پیش عوض شده بود دیگه سوبین مهربون یونجون نبود
-چقدر میخوای طولش بدی چوی؟ نمیدونستی حتی حرف زدن پای تلفن با تو حالمُ بهم میزنه؟
قطره اشکی از چشماش فرار کرد و تبدیل به مروارید توی دستش شد
-میدونی تا همین چند هفته پیش تا صبح باهام پشت تلفن حرف میزدی؟
-چطور میتونی اون دوران مضخرفرو شرم آور رو یادم بیاری چوی؟ اون زمان و کلا هر زمانی که توی زندگیم بودی دوران تاریک زندگیمِ که حتی فکر بهشم شرمندم میکنه!
درد قلبش امانش رو بریده بود و حرف های سوبین کمکی بهش نمیکرد
-سخته سوبین خیلی سخته لطفا سخت ترش نکن خواهش میکنم
-چوی جوری حرف نزن انگار مجبورت کردم عاشقم بشی این حماقت خودتِ
-عشقت اینقدر قشنگِ که حتی خود سنگ دلتم نمیتونی اسمشُ حماقت بذاری
-میخوام قطع کنم
-نه...لطفا فقط این بار رو بهم گوش کن
-به اندازه کافی صدات رو شنیدم برام بسِ!
-قول...قول میدم این بار بار آخر باشه که صدامُ میشنوی
پسر پشت خط برای چند لحظه فکر کرد و در آخر با صدایی نا مطمئن گفت
-بگو
-ممنون که حرفامُ میشنوی این حرفام درمورد یه افسانهست تا اونجایی که این چند وقت شناختمت معلومِ که فکر میکنی دارم توهم میزنم ولی این واقعیت داره درست زمانی که یه پری دریایی به به خشکی بیاد برای یه انسان زمان کمی داره تا قلبش سنگ بشه و زمانی که اون انسان دیگه دوستش نداشته باشه میمیره
این دردناک نیست که اینجور عاشق کسی باشی؟
-زنگ زدی بهم این مضخرفاتُ بگی؟ دیگه وقتی مستی بهم زنگ نزن احمق
و صدای بوق توی گوشش پیچید
واقعا خیلی دردناک بود اینطور پای یه انسان سوختن انسانی که بیرحمانه به وجودت اعتقادی نداشت
ذره ذره سنگ شدن قلبش رو حس میکرد درد طاقت فرسا دیگه براش راهی نذاشته بود لحظه لحظه با سوبین بودن رو به یاد میورد حتی اگه به عنوان یه دوست برای مدت کوتاهی کنارش بود
حتی اگه هیچ وقت نبوسیدش
حتی اگه هیچ وقت اونقدر محکم بغلش نکرده بود
بازم عاشقانه اون انسان رو میپرسیتید
و سقوط تنها راه فرار بود از بالای ساختمون پرید و تموم اون چند ثانیه معلق بودن رو به این فکر کرد که بوسیدن لب های سوبین ممکنِ چه حسی داشته باشه
سوبینی که بی خبر از مرگ دردناک پسر به راحتی به ادامه زندگیش میرسید
-
بالاخره من کامبک دادم بعد ماه ها...ولی واقعا معلومِ دارم the legend of the blue sea میبینم ولی هر چی بدونید آگاه باشید پری دریاییا واقعا وجود دارن از من گفتن بود🚶🏿♂️
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Short stories
Kısa Hikayeداستان هاى كوتاه... (داستان هايى كه فقط يك صحنه رو به رخ ميكشن قبل و بعد داستان با تخيل شماست) -HADES