Couple:Jaemin/Renjun(NCT Dream)
بين قفسه هاى كتاب قدم ميزد ولى ذهنش جاى ديگه اى بود
يه جا توى خاطراتش كه بين همين قفسه هاى كتاب بود
توى همين كتاب فروشى زمانى كه بدن ريز نقش اون پسر توى دستاش بود و يواشكى داشتن لباى همديگرو ميبوسيدن
چند ماهى از نبود يه دفعه اىِ رنجون ميگذشت اما جه مين هنوز هم خلع نبودنش رو حس ميكرد
همونطور كه سرش پايين بود حواسش نبود به كسى خورد سعى كرد از اون فرد معذرت خواهى كنِ اما چشماى آشنايى كه ديد همه هوش و حواسش رو پروند و از اون طرف رنجونم شوكه شده بود توقع نداشت اونجا ببينتش
-ر..نجون.؟ خودتى؟
هر لحظه كه به اون صورت لاغر كه رنگش رو به زردى ميرفت و انگار كه روحى توى بدنش نداشت زل ميزد بيشتر شوكه ميشد
-چه بلايى سرت اومده؟
-
توى زمانى كه منتظر توى ايستگاه اتوبوس مونده بودن جه مين در حالى كه ترسيده بود باز هم رنجون رو از دست بده دستاى سرد و لاغر پسرك رو توى دستاى خودش گرفته بود و به حرفاش گوش ميداد
-بخاطر همه چى متاسفم جه مين بخاطر اين سرطان كوفتى بخاطر رفتنم بخاطر همه چى همه چى متاسفم
جه مين شوكه بود كلمات رو نميتونست بيان كنه دوست داشت فكر كنِ رنجون ازش خسته شده يادعاشق يكى ديگه شده فكر كنِ اصلا دوست داره تنها باشه يا اونجورى شاده بدون اون شاده جه مين ميخواست فكر كنِ يه جايى توى دنيا هست كه رنجونش شاده حالا حتى بدون اون ولى اين حقيقت دردناك كه بخاطر اينكه نميخواست دردش رو به جه مين بده تركش كرده تا تنهايى درد بكشه جه مين رو آزار ميداد
-ميخوام تا آخرين لحظه هاى باقى مونده كنارت باشم نميدونم قراره چى كار كنى ولى ميخوام فقط كنارت باشم
و دستاى پسرك رو بيشتر توى دستاش فشرد
-
(زمان شايد بى رحمانه كسىُ ازمون بگيره
ولى شايد اين خودمونيم كه قدرش رو ندونستيم
و حصرت چيزىِ كه باقى ميمونه)
-
درمورد سرنوشت اين دو فرد فقط ميتونم بگم همون شب رنجون با خيال آسوده تو آغوش جه مين براى هميشه خوابيد
ESTÁS LEYENDO
Short stories
Historia Cortaداستان هاى كوتاه... (داستان هايى كه فقط يك صحنه رو به رخ ميكشن قبل و بعد داستان با تخيل شماست) -HADES