Couple:Bangchan/Seungmin(Stray Kids)
با اینکه همه خیابون رو سفیدی برف پوشونده بود ابرا هنوز هم قصد نداشتن بارش برف رو متوقف کنن و همه اینا برای مردی که تنها توی پیاده رو به سختی داشت حرکت میکرد و ظرف غذایی که توی دستش بود حالا دیگه چیزی تا یخ زدنش نمونده بود شرایط رو سخت تر میکرد
با دیدند ساختمون کوچیک پنج طبقه آشنا بالاخره نفسی عمیقی از آسودگی خاطر کشید با خوشحالی خودش رو به فضای گرم آسانسور رسوند و حتی یادش رفت به نگهبان ساختمون طبق عادت همیشگیش سلام کنه!
وقتی آسانسور توی طبقه چهارم ایستاد حالا استرس بازم به تنش برگشته بود با ته مونده تلاشش سعی در حفظ ظاهرش کرد و زنگ در واحد مورد نظرش رو زد
بعد از چند دقیقه هنوزم خبری از باز شدن در نبود دوباره زنگ رو فشرد و این کار باز هم تکرار شد تا بار پنجم صدای عصبی پسری از پشت در شنیده شد
-هیونگ چقدر دیگه میخوای نگران باشی برو به اون قرار مسخرت برس و دست از سر من بردار!!!
پسر پشت در بدون باز کردن چشم های خستش در رو باز کرده بود و متوجه نبودداره با کی صحبت میکنه و وقتی صدایی که منتظرش نبود شروع به حرف زدن کرد چشماش به ثانیه نکشید که تا اخرین حدشون باز شد
-سلام...
این صدا قطعا صدای فلیکس همخونهای و دوستش نبود این هم اصلا چهره فلیکسم نبود...
-آخر اون فلکیس کار خودشو کرد و بهت گفت؟
پسرک بدون هیچ حرفی با چهره ای که نشون از با دوام بودن قهرش داشت دوباره به خونه رفت و خوشبختانه در رو توی صورت دوست پسرش نکوبید!
چان با فهمیدن اینکه سونگمین هنوزم باهاش قهره آهی کشید وارد خونه مشترک دوست پسرش و همخونش شد
ظرف سوپی که همراهش بود رو توی آشپزخونه گذاشت از توی کیفش داروهایی که حس میکرد نیاز میشه رو بیرون اورد
-هیونگ من چقدر بهت تاکید کردم حالم خوبه؟
...
-توی لعنتی میدونستی من تو مرز بهم زدن با این مرتیکم بعد موقعی که مثلا به قول خودت مریضم فرستادیش درست تو بغلم؟ الان اگه بیام قرارتو با دوست پسرت بهم بزنم حقمه!
...
-اصلا با توهم دیگه حرفی ندارم بزنم
صدای سونگمین رو واضح میتونست بشنوه اگه واقعا سونگمین میخواست باهاش بهم بزنه باید چی کار میکرد...؟
سونگمین با خستگی ای که اون سرماخوردگی لعنتی و بحث کردن با فلیکس به جونش انداخته بود خودش رو روی مبل پرت کرد پتو رو بازم دور خودش کشید
چان با دیدن پسرک که چقدر کیوت شده بود نتونست جلوی خودش رو بگیره جلو رفت تا به بهونه چک کردن تب سونگمین هم که شده بتونه دوست پسرش رو بعد از یه هفته لمس کنه
-فلیکس و چانگبین بعضی وقتا جوری رفتار میکنن انگار والدینتن بامزهست
سونگمین تنها پوزخندی زد و دستی که چان روی سرش گذاشته بود رو کنار زد
-خیلی هم حرص دراره درست مثل یه والدین واقعی میتونن رو اعصابت راه برن! خیلی خب توهم دیگه برو سر زدی بهم دیدی هنوز زندم و ازت متنفرم بس نیست؟
چان با قیافه مظلومی گفت:اما من برات سوپ درست کردم...
سونگمین با قیافه بی حس و خسته ای به دوست پسرش زل زد
-تا یه هفته پیش که هیچی بلد نبودی درست کنی نکنه اون دختره بهت یاد داده؟
چان با شنیدن این حرف چشمی چرخوند و این بار با قیافه ای جدی جواب دوست پسرش رو داد
-بس کن سونگ کی میخوای بفهمی اشتباه برداشت کردی؟ و نه اون سوپ رو مینهو بهم یاد داد درست کنم
-اونقدر فاصله صورتش باهات کم بود که من تقریبا اون بوسه ای که داشت بینتون اتفاق میوفتادو دیدم!
سونگمین نفهمید یه دفعه چه اتفاقی افتاد اما دستای چان که هنوز هم سرد بود بخاطر پیاده رویش روی صورتش نشست بوسه عمیقی رو روی لباش نشوند
چان کمی فاصله گرفت اما تکون خوردن های لبش هنوز هم روی لبای سونگمین حس میشد
-تو گفتی تقریبا سونگمین من اگه بخوام کسی رو ببوسم اینطور انجامش میدم! تو حتی یه هفته تمام هم بهم گوش ندادی تا بفهمی اون دختر لعنتی یه لزبین بود!
-چی..؟
سونگمین حالا با شوک بیشتری به قیافه اخمالود دوست پسرش نگاه میکرد
-آره اون دوست دختر خواهرم بود سونگمین!
چان با قیافه دلخورش روی مبل دست به سینه نشست و حالا اون بود که میخواست قهر بودنش رو نشون بده
-یعنی عمق حماقتم اینقدر زیاده؟
چان به سختی تونست خندشو نگهداره
سونگمین با قیافه پاپی مانندش خودش رو جلو کشید روی مبل دستش رو روی رون پای عضلی دوست پسرش گذاشت تا توجه اونو به خودش جلب کنه
-چانی تو واقعا برام سوپ درست کردی؟ باور کنم اون مینهو هیونگ اینو بهت یاد داده؟
چان آهی کشید و با دلخوری گفت:تو بعد یه سال رابطه چطور میتونی حتی ذره ای هم بهم اعتماد نداشته باشی؟
سونگمین هول زده گفت:نه نه نه چان این اتفاق غیرممکن ترین چیزه مینهو هیونگ به کسی چیزی یاد داده! من نمیتونم اینو باور کنم!
صدای خنده چان آرامش رو به پسر کوچیک تر برگردوند
-راستش از وقتی فلیکس بهم زنگ زد که حالت خوب و نیست و تنهایی داشتم التماسشو میکردم لاقل اون درست نمیکنه بهم یاد بده اما بازم فایده ای نداشت! آخر هم جیسونگ بهش گفت کمکم کنه تا قبول کرد مردک دوست پسر ذلیل!
سونگمین حالا روی پاهای چان نشسته بود و از ته دل به حرفای چان میخندید
-پس ما آشتی کردیم؟
-فقط به یه شرط به هیچ کس نمیگی این بحث از حماقت من اومده!
چان با لبخندی که روی لباش بود جواب دوست پسرش رو داد:هر چی تو بگی رئیس تویی پاپی کوچولو
سونگمین بامزگی تمام چونش رو روی قسه سینه دوست پسرش گذاشت و زمزمه کرد:خب پاپی الان خستهست نمیتونه دستاشو تکون بده میشه چانی بهش از سوپش بده؟
چان بوسه عمیق دیگه روی لبای دوست پسرش کاشت
-نکن چان مریض میشی!
-خب خودت اینقدر کیوت نباش مینی!
-لطفا مخمو نزن من نمیخوام وقتی عطسه میکنم اشتبا کام بشم! حماقت یه هفته پیشم فعلا برام بسه
چان قهقه بلندی زد و توی بغلش بازم دوست پسرش رو محکم فشار داد
-
یه هفته تمام داشتم فکر میکردم یه چیز خیلی سوییت توی این بوک نیست یهو به این ایده رسیدم🚶🏿♂️
ESTÁS LEYENDO
Short stories
Historia Cortaداستان هاى كوتاه... (داستان هايى كه فقط يك صحنه رو به رخ ميكشن قبل و بعد داستان با تخيل شماست) -HADES