Short stories

-15

Couple:JB/Jinyoung(GOT7)
-جه بوم...
امروز چطورى؟ من مثل هميشم مثل هر روز كه منتظر لب اين پنجره ميشينم و تا جايى كه روز تموم ميشه و من خسته ميشم و گاهى همينجا خوابم ميبره و توى دلم به خودم ميگم "جينيونگ خسته نشو شايد فردا اون از خواب بيدارت كنِ" منتظرت ميمونم
يادت كه هست امروز چه روزىِ مگه نه؟ شايد تو اين مدت يادت رفتِ ولى من بهت ميگمش
امروز من بدنيا اومدم
دلم براى وقتى كه اين روزُ توى بغلت بيدار ميشدم تنگ شده...
ميدونى كه دروغگوى بديم اره هنوزم گاهى تصورت ميكنم
وقتى كه چشمام بسته ميشه خيلى واضح حس ميشى جه بوما
گرماى آغوشت
صداى نفسات
دستات كه دور بدن منن
توى اون لحظه هيچ وقت دلم نميخواد چشمام دوباره باز بشه و به جاى خاليت زل بزنم ولى تو برميگردى مگه نه؟
اگه هم برنگردى "من پيدات ميكنم"
اره بايد پيدات كنم تو دوباره بايد بهم نفس بدى اين بار بجاى اينكه دنيام رو بهم برگردونى خودت رو بهم هديه بده دوباره دارم به خودم آسيب ميزنم اولين بار كه دستاى زخميمُ ديدى قول دادى ترميمشون كنى ولى چرا الان به دليل وجودشون تبديل شدى...؟
كاش اين بارم معجزه كنى منُ از دنياى تاريك خودم بيرون بكشى مثل يه "معجزه" اره مثل يه معجزه برگرد يا بذار پيدات كنم جه بوم...
بالاخره خسته شد دفترى كه توش هر روز براى جه بومش مينوشت رو كنار گذاشت بازم خستگى به آغوش خواب هلش داد و اين بار تنها خودش به خواب نرفت قلبشم تحمل خستگيارو نداشتُ براى مدت طولانى اى خوابيد...