part 2

2.5K 525 111
                                    


ییبو با پرت شدنش از تخت چشم های نیمه باز و‌خستش رو با هزار بدبختی باز کرد و به مادر عزیزش که با خشم بهش نگاه می کرد نگاه کرد
چشم هاش نیمه باز بودن پس نمیتونست ذهن مادرش رو بخونه تا حداقل از اتفاق بعدی جلوگیری کنه .

«- ییبو ... پاشو برو شرکت »

ییبو خمیازه ای کشید و دوباره چشم هایی که به زور باز بودن رو بست با صدایی خواب آلود از مادرش پرسید

«+ هوم کجا دیر میشه مگه ؟»

«- ییبو ؟ امروز قرار بود بری مصاحبه دیگه »

«+ مادر من مگه فردا صبح نباید برم الان که
عصره »

«- نه دیگه اشتباهت همینجاست الان صبحه و تو از عصر دیروز تا الان خواب بودی »

« هوم من خواب بودم ؟ از عصر دیروز تا الان ؟
چییییی من این همه خوابیدم ؟ .... ایول خوشم اومد »

ییبو کامل چشم هاش رو باز کرد و به مادرش نگاه کرد .... بعد از چند دقیقه رنگش مثل گچ شد

/ پسره خرس گرفته تا الان خوابیده بعد الان هم زل زده تو چشم های من ... برم ماهیتابه رو بیارم بزنم تو سرش ؟ نه نه حیف اون باید همین الان از پنجره پرتش کنم بیرون /

ییبو نا خوداگاه با خوندن اون تیکه ی پنجره از ذهن مادرش نگاهش رو به پنجره داد ... آب دهانش رو قورت داد و به مادرش نگاه کرد در چنین مواقعی امکان پرت شدن از اون پنجره زیاد بود

/ چرا الان به پنجره نگاه کرد ؟ هوف بعضی اوقات فکر می کنم میتونه ذهنم رو بخونه /

ییبو لبخندی زد و نگاهش رو از مادرش گرفت از روی زمین بلند شد و روی تخت نشست

«+ مامان گلم نمی خوای بری بیرون تا این پسر جذابت لباس هاش رو عوض کنه ؟»

مادرش نگاه چپی بهش کرد و از اتاقش بیرون رفت
ییبو نفس عمیقی گرفت
از روی تخت بلند شد و به طرف کمد لباس هاش رفت ... کمد لباس که نه کمد دریای لباس منتها دریایی از نوع خروشان
همین که کمد رو باز کرد لباس هاش روی سرش فرود اومدن

« چقدر خوبه تا حالا زیر این همه لباس خفه نشدم ولی واقعا مهارت خاصی می خواد این همه لباس رو این شکلی جوری داخل کمد جا بدی که قبل از اینکه در کمد باز بشه نریزن تو سرت »

رییس‌ خجالتی (bjyx)✔️Место, где живут истории. Откройте их для себя