ژان و ییبو داخل فرودگاه مثل هر آدم عادی ایستاده بودند و باید بگم عجیب ولی واقعی تا آخرین لحظه که به هتل بروند همان ادم عادی باقی ماندند .... فقط تا هتل !
با رسیدن به هتل ژان نفس راحتی کشید وخودش رو روی تخت پرت کرد
+ چرا تختش بزرگه ؟
- چون اتاق برای هردومون
+ مگه تو اتاقت بغلی نیست ؟
- نه !
ژان روی تخت نشست
+ اینا زودتر بگوووو
- چرا ؟
+ فکر کردم اتاق بغلی هستی ، برای همین کیفت رو جلوی در گذاشتم
وانگ ییبو واقعا مرد ... شوخی نمیکنم حتی روح هم شد ... داخل کیفش کاندوم و دیلدو بود ... و الان جلوی در یه نفر دیگه بود
ییبو روی تخت نشست ... سرش گیج میرفت
+ برم کیفت رو بیارم
- نهههههه
+ چرا ؟
- چون داخلش ( صدا مورچه ای میشود ) کاندومودیلدوهست
+ چی ؟ کاندوم .... دیلدو
- تو روحت که گوش هات تیزه اه
ییبو از اتاق بیرون رفت با دیدن کیف به طرفش پرش کرد که همزمان شد با برخورد به بچه ای دیلدو رو دستش گرفته بود و نمیدونست چه اسباب بازی ای هست
ییبو کیف رو برداشت
+ عمو .... این چیه ... این کیف شماست
- بله عمو ... آم به نظرم برو از مامان بابات بپرس
و به عبارتی ییبو فرار رو بر قرار ترجیح داد چون واقعا پدر بچه بیشتر گنگستر بود تا پدر بچه و اصللااا اوضاع خوبی برای گرفتن دیلدو نبود
ییبو داخل اتاق شیرجه زد که ژان رو لخت دید
- در هر موقعی باید لخت باشی
ژان پاهای باریکش رو روی تخت کشید ... قوسی به کمرش داد
+ باشه میپوشم
دستش رو دراز کرد تا لباسش رو برداره ولی با دستی که به شانه هاش فشار وارد کرد روی تخت دراز کشید
+ چیشد ؟
- دیلدو نابود شد ولی کاندوم داریم

ESTÁS LEYENDO
رییس خجالتی (bjyx)✔️
Fanfic•پایان یافته ● وانگ ییبو آلفایی که بعد از تصادف قدرت ذهن خوانی پیدا می کنه به عنوان منشی رییس شرکت XM استخدام میشه شیائو ژان رییس شرکت XM امگایی که به رییس خجالتی معروفه اما همین رییس خجالتی خود واقعیش رو به ییبو نشون میده ییبو « وات د فاک این کج...