part 1

705 134 26
                                        

چشم هاش رو چند بار به هم زد تا خستگی پلک هاش از بین بره، تخته شاستیش رو کاملا در معر ض نور قرار داد تا ریز کاری های آخرش رو هم اضافه کنه .
طرح قشنگی بود و ظرافت زیادی رو ی تک تک پیچش ها ی نقاشی زده شده بود که باعث جلب توجه بیشتر میشد. نکته های ریزی که باید بهشون دقت میشد و داستانی که با درک موقعیت تعریف میشد .
موهای سفید نقره ایش رو کمی عقب داد و سعی کرد با کشیدن موهاش کمتر به ضربه های شقیقه هاش توجه کنه.
سرمای ادکلن پخش شده اش رو داخل ریه هاش کشید، پلک های سنگینش کم کم اشعه های نور رو از مردمک هاش دریغ کرد .
دست گره شده لای ابریشم های سفید موهاش به آروم ی لغزید و روی پاش سقوط کرد. .....

خودکار سیاه رنگش رو برداشت و کنار پنجره نشست
از پنجره ی باز که به خیابون خیس از اشک های بارون دید داشت به گرگ و میش آسمون خیره شد و مه سبک رو با پوست گرمش لمس کرد، حس ذره های خیس معلق تو هوا که روی گونه هاش ، پلک ها و گردنش با باد کم جون و خنک و آواز سکوت میرقصید جسمش رو تا حد امکان پس میزد و خیلی نرم خاطرات و مغز داغ کرده اش رو نوازش می داد.

لبخندی از سر آرامش زد و با خودکار شروع به نقاشی رو ی دستش کرد، خیلی سال پیش وقتی دبیرستان میرفت افکارش رو با خودکار روی دستش نقاشی میکرد، طرح های بی نظمی که مثل پازل کنار هم چیده میشد و نوک سرد خودکار که روی انگشت ها و پشت دستش و ساعد برفی رنگش قدم میزد و با رد پاش خاطرات سیاه رنگی با تضاد زیبای پوستش به جا میزاشت.

حس؟
خب برای بعضی لحظات و احساست نمیشه اسمی انتخاب کرد. شاید یه چیزی مثل شیرینی تجربه ای که عطر گذشته رو داشت و گرمایی که از قلمش منشأ  میگرفت و مشتاق برای چیزی که به دست هاش خلق میشد . حسی مثل چشیدن کاپوچینو  که هیچ وقت تکراری نمیشد .

خط های منحنی ، گل های سیاه رنگ، خط های در هم تنیده که هیچ معنی ای نداشت و با وجود تهی بودن از هدف ها چشم نواز ، پیچیده و عجیب جلوه می کرد.

با کشیده شدن منحنی ای صدای آروم ی رو از حنجره اش آزاد کرد، کلماتی که به شکل آوا از بین خط های سیاه رنگ در حال ترسیم با امواج صوتی هم قدم میشدن و حرف هاشون رو به شکل رمزی بیان می کردن.

صدای ملایم بک که آواز طرح ها رو با آرامش ادا میکرد ، تک تک ثانیه ها رو برای گذر بی توقف شون به عذاب وجدان انداخته بود. صدایی که به شکل اعجاب آوری با سکوت سمفونی لالایی رو تشکیل میداد، مثل صدا ی بلند و یکنواختی که عصب های مغز رو برای خواب سست و کم طاقت می کنه .

موسیقی رو به پایان بود و نامه ای از حرف های گفته شده اش روی دستش جلو می کرد.
کلمات و اشکالی که انگشت هاش رو در بر گرفته بود رو گذروند به طرحی که نیمه ی سمت راست دستش رو در بر گرفته بود نگاه کرد.
حلقه هایی که از خط های کوچیک درست شده بودن و با حرکت دست های بکهیون، تو ی هم نقاشی شده بودند. مثل پرتره ای از چرخدنده های ساعت.

ocean talisman Where stories live. Discover now