part 8

175 62 4
                                    

یوروبون اعضا الان تو خونه ی چانیول تو شهر هستن . اگه یادتون باشه چان یه کلبه هم توی جنگل هم داشت لازم دونستم بگم .👈👉

****

بکهیون جلوی کریس نشسته بود و رقابت کودکانه ای رو با سرتق ترین حالت خودش ادامه می داد .
بازی کودکانه ای که حالا بکهیون به خوبی به یاد داشت و با لذت سرش با برادرش رقابت می کرد . کریس با لبخند خبیثانه ای به طرح جدیدی که بکهیون روی گل رز زیبا ای پیاده کرده بود خیره شد ابرو بالا انداخت .

سوهو مثل داور عادل و با تجربه ؛ خیلی ریزبینانه اجزای دو گل که توست دو برادر طراحی شده بود رو زیر و رو کرد و نتیجه ی مشاهدات رو تو صورت کریس کوبید .

_برای بکهیون قشنگ تره .

کریس با دلخوری بامزه ای لب برچید و با صدای خیلی
آرومی غرغر کرد : تو مثلا دوست پسر منی :( چرا همش میگ ی برای بک قشنگ تره ...
سوهو همشون بالا انداخت : چون واسه بک قشنگ تره ... استعداد بک تو طراحی گل از خیلی وقت پیش ثابت شده عزیزم .

کریس با همون لب های جلو داده به بکهیون نگاه کرد که صدای در و بعد چرخیدن کلید توی در اومد .

بک مثل فشنگ بلند شد و سمت در رفت .

وقتی در با شدت باز شد وین وین  که قشنگ جلوی در بود بی اختیار  بالا بپره و یه مقدار عقب پرت شه یوتا ریز ریز خندید و دستش که دور بدن همسرش حلقه شده بود رو کمی روی پهلوش فشرد  .
بکهیون به سمت اولین کسی که به چشمش اومد هجوم برد .
دستش رو دور گردن وین وین حلقه کرد و اون رو به خودش چسبوند یوتا نگاه چپی به بکهیون انداخت و آروم موهای پسر ‌ رو کشید تا از همسرش فاصله بگیره نه بر سر غیرتی شدن و این حرف ها چون با شناختی که از مینی داشت اون پسر حالا به تقه ی کوچیکی نیاز داشت تا به پهنای صورتش اشک بریزه دست های وینی دور بک حلقه شد و خیلی زود تائو.  و چن حتی کای و شیومین هم به آغوش بزرگشون پیوستن ،

کیونگسو روش رو برگردوند و با دست هاش خیلی نا محسوس اشک هایی که تو چشماش جمع شده بود رو خشک کرد . اما این قرار نبود از چشم هیچ کدوم دور بمونه

حداقل نه به چشم کسایی که عادت های هم رو از حفظ بودن حتی بکهیونی‌ که سال ها از این جمع دوست داشتنی دور بود عادت های دوستش و مثل بیست سال پیش به یاد داشت .

بکهیون بقیه رو بعد از یه آغوش بزرگ کنار زد و طرف کیونگسو که هنوز پشتش به جمع بود رفت خیلی بی صدا دست هاش و دور شکمش حلقه کرد و با تمام احساساتی که از ته دلش منشع می گرفت بدن دوستش رو بین بازو هاش فشرد سرش رو روی شونه ی پسر گذاش و اشک های ذوق زدش رو نادیده گرفت دست های کیونگسو هم روی دست بک نشست . پسری که محکم چشم هاش و بسته بود و سرش و پایین گرفته بود مبادا بعد از اون نتونه اشک هاش و جمع کنه .
وقتی چشم هاش و باز کرد حاله ی نقره ای رنگ جادوی بک که توی دست هاش منسجم شد و به دستمال تبدیل و دید و وقتی دستمال با دو انگشت بک مخفیانه بالا اومد ، بی اختیار بین بغضش خندید دستمال و از دست بک بیرون کشید و قبل از برگشتنش اون رو روی چشم هاش کشید و در نهایت با لبخند گنده ای برگشت و بک رو بین بازو هاش گرفت صحنه ای که با پریدن یه هیبرید روباه شکل روی دوش بکهیون نصفه موند .

ocean talisman Donde viven las historias. Descúbrelo ahora