***
لوهان کاملا به مقصود انگشت سهون آگاه بود اما محض اطمینان به عقب برگشت و انگار اون ساختمون تازه جلوش سبز شده رنگ به رنگ شد. یعنی از اول که رنگ نداشت و حالا پوستش با ابر های بالا سرش هم، همزاد پنداری میکرد.
****
به کیسه های خریدی که سهون جلوی در خونه اش گذاشت نگاه میکرد و به این فکر میکرد که چند بار باید راه جلوی در تا اتاق رو بره و برگرده تا همه ی وسایل رو تو آشپزخونه بزاره.
آه کوتاهی کشید و دوباره روی لباس هاش دست کشید تا اون ها رو عوض کنه. دیگه واقعا داشت توی این لباس خفه میشد. با تبدیل شدن لباس های رسمیش به هودی نازک قرمز رنگ و شلوارک خاکی رنگ ، پلک هاش رو روی هم گذاشت. درک این که مردم چجوری این لباس های شق و رق رو برای تمام روز تحمل می کنند خارج از توان لوهان بی قید بود.اون پسر همیشه ترجیحش بر آزاد زندگی کردن بود و این آزادی شامل کراوات یا پاپیون های تنگ، و کت و شلوار هایی که آدم رو تو حرکت محدود میکردن نبود. حتی حالا که خبری از اون لباس های رسمی نبود ، لوهان میتونست فشار یقه ی خیالی رو دور گلوش حس کنه و این به تنهایی باعث کلافگی پسر میشد.
دست هاش رو روی بخشی از گردن و گلوش که هنوز حس اسیر بودن داشت قرار داد و کمی روش فشار وارد کرد و از حس خفه نشدن لذت برد.، دست هاش رو از روی گلو فک و گوش هاش کشید و بعد توی موهاش چنگ زد تا حالت مرتب اونها رو هم از بین ببره. این وضعیت واقعا غیر قابل تحمل بود...
و اما بحث اصلی...
چجوری همه ی اینا رو تو یه حرکت ببرم تو آشپزخونه؟ سعی کرد حرکت سهون که با هر دست چند تا پاکت و مشما رو بلند می کرد تکرار کنه اما روزگار این حقیقت تلخ که بدن لوهان به خاطر هیت ضعیف شده رو خیلی ناجور تو صورتش کوبید و این عمل تا وقتی که مشمای کنسرو ها درست تو فاصله ی یک سانتی از انگشت سفید پای لو به زمین خورد ادامه داشت.
با نگاه آزرده ای به مشما ها نگاه کرد .
- نمیشه خودتون برید تو آشپزخونه؟
با ایده ای که از ذهنش رد شد برای چند لحظه کاملا متحیر موند که چطور زود تر به این فکر نکرده.
دست راستش رو بالا آورد و گذاشت پرتو های نور با کمال آرامش راه خودشون رو به وسایل روی میز برسونه. طناب ها دور وسایل پیچیدن و...
پخ
صدای برخورد اجسام سخت توی کیسه ها به سنگ جزیره ی آشپزخانه مهر تایید بود بر موفقیت لوهان در جا به جا کردن وسایل.نفس راحتی کشید و این بار با خیال راحت پا کشون تا کاناپه ی چستر و سرخ رنگش رو طی کرد و خیلی راحت خودش رو روش رها کرد. فقط چند ساعت خواب. بعدش باید خونه رو برای یه دوره ی دردناک مرتب می کرد...
.***
کیونگسو به موهای نرم جونگین که روی سینه اش ریخته بود خیره شد و در آخر تسلیم فریاد های بدنش مبنی بر فرو کردن دستش بین رشته های نرم موهای پسر شکلاتی شد.

VOCÊ ESTÁ LENDO
ocean talisman
Fanficطلسم قدیمی که برای گرفتن جون قدرتمند ترین قبیله ی آلفا ها متولد شد.... حالا بعد سال ها فعال شده طلسمی با قانون عجیب یا میکشی یا برای آخرین لحظه ی عمرت اسیری اما همیشه استثنا هایی هم وجود داره که قوانین رو دور میزنه . Twilisha Norbert ✨