«جونمیون»
وقتی به خودم اومدم دیدم که یک ماه از ورودم به قصر گذشته و با حساب و کتاب سر انگشتیم سر جمع دو ماهی میشد که وارد این دوره از تاریخ شده بودم. زمانی که توی قصر بودم فهمیدم وارد دوره ی امپراطوری چوسان و زمان پادشاهی امپراطور لی شدم. طبق چیزی که کیونگسو بهم گفته بود اون سیزدهمین امپراطور این دوره میشد که اسمش لی جونگ بود و بر اساس چیزهایی که توی کتاب تاریخ دوره ی دبیرستانم درباره اش نوشته بود، طی یک شورش عظیم از سلطنت برکنار میشه. همه ی این چیزها یک معنی داشتن: من در زمان و مکان کاملا اشتباهی وارد این دوره شده بودم!!!! و تنها راه نجاتم از این مخمصه پیدا کردن کمدی بود که از طریقش به این دوره اومده بودم اونم قبل از اتفاق افتادن شورش عظیمی که منجر به سقوط امپراطور وقت میشد! ولی متاسفانه توی این یک ماه حتی به اندازه ی یک سر سوزن هم پیشرفت نکرده بودم! قصر مثل یه شهر بزرگ بود و ندیمه بودن واقعا سخت تر از اونی بود که فکرش رو میکردم. ما حق نداشتیم آزادانه به هر قسمتی از قصر رفت و آمد کنیم و من به عنوان یک ندیمه ی تازه وارد فقط اجازه داشتم در محدوده ی خاصی انجام وظیفه کنم و متاسفانه در جایی که انجام وظیفه میکردم هیچ اثری از اون کمد نبود و همین موضوع باعث شده بود روز به روز برای پیدا کردنش ناامیدتر بشم و دائم به این فکر کنم که به خاطر یه تصور اشتباه خودم رو توی دردسر بزرگی انداخته بودم که آخرش چیزی جز مرگ نبود. درسته که توی اون یک ماه اتفاق خاصی برام نیفتاده بود ولی من تا کی میتونستم توی همچین وضعیتی دووم بیارم و پسر بودنم رو از همه مخفی کنم؟ به طرز مضحکی من وارد قصری شده بودم که نه کمدی توش بود و نه ملکه ای داشت اما در عوضش امپراطوری توش اقامت میکرد که از شدت دلشکستگی به خاطر از دست دادن ملکه اش حاضر نبود با هیچ زن دیگه ای ازدواج کنه و همین باعث شده بود که مردم و افراد دیگه ی قصر از این بابت اعلام نارضایتی کنن و پشت سرش بگن که تعادل یین و یانگ رو بهم زده و کشور رو به سمت نابودی میکشونه. همه چیز به طرز غیر منطقی ای درهم و خارج از نظم و قاعده ی خاصی بود و من نمیدونستم که تا کِی میتونم این آشفته بازار سلطنتی رو تحمل کنم و توش دووم بیارم؟
در کنار تمام مشکلات و افکار آشفته ای که باهاشون دست و پنجه نرم میکردم، تونسته بودم توی همون مدت کم به عنوان یه ندیمه به خوبی خودم رو با زندگی توی قصر وفق بدم و حتی دوست های خوبی هم از قسمت های مختلف قصر پیدا کنم. چن و دونگهه از کانون موسیقی، مینسوک از آشپزخونه سلطنتی و صد البته جین ری که مثل خواهر کوچیکترم دوستش داشتم و برام خیلی مهم بود! خوشبختانه تونسته بودم توی اون مدت کمی هم یخ هارا رو آب کنم و بهش نزدیک بشم. درواقع علاقه ی مشترکمون به خیاطی و طراحی لباس باعث نزدیک شدن ما دوتا شده بود. یه روز که به همراه جین ری به خیاط خونه ی سلطنتی رفته بودیم تا هم اونجا رو نظافت کنیم و هم لباس بقیه ی ندیمه ها رو برای رفو شدن به خیاط های اونجا بدیم، دوباره با هارا برخورد کردم که بر حسب اتفاق اون روز مسئول رفو کردن لباس ندیمه ها شده بود. قیافه اش نسبت به آخرین باری که دیده بودمش پکرتر شده بود و به نظر میومد اوضاعش توی خیاط خونه نه تنها بهتر نشده بلکه به احتمال زیاد بدتر هم شده بود. بعد از دیدن قیافه ی هارا توی اون وضعیت اسفبار، در حین اینکه داشتم کارم رو انجا میدادم آروم از جین ری پرسیدم:
![](https://img.wattpad.com/cover/234486612-288-k697746.jpg)
YOU ARE READING
The Princess's Maid/ندیمه دختر امپراطور
Historical Fictionزمانی که کیم جونمیون به همراه دوستای صمیمیش بیون بکهیون و اوه سهون برای بازدید از "موزه ی ملی مردم شناسی" میره اتفاق عجیبی میفته و اونها به قرن ها قبل و زمان امپراطوری گوریو منتقل میشن. وقتی متوجه میشن که چه اتفاقی براشون افتاده مجبورن برای بازگشت ب...