قصر

458 124 34
                                    

دینگ دینگ دینگ...سلام به همگی:) امیدوارم حالتون خوب باشه:) الان ساعت شیش صبحه و دارم پارت جدید رو براتون میذارم:) ببخشید این پارت دیر شد. راستش من چند ماه پیش فیلم شوهر صد روزه رو به مامانم دادم تا نگاه کنه ولی مامانم هی جومونگ و موهیول رو چسبیده بود و ول نمیکرد تا اینکه اینا تموم شدن و تازه یادش افتاده که من بهش این فیلم رو دادم تا ببینه. الان چند شبه میشینه نگاش میکنه و منم باید کنارش بشینم تا اون هی ازم سوال بپرسه و منم هی براش اسپول کنم:| خلاصه که دارم حساب شده مامانم رو اکسوال میکنم و تا الان هم جواب داده و دی او هم به شدت مورد پسند واقع شده:) از طرفی هم خودمم دارم سریال کراس فایر لوهان رو نگاه میکنم که خیلی قشنگه و حسابی گرفتتم و خیلی دارم باهاش حال میکنم:) اگر ندیدینش پیشنهاد میکنم حتما نگاهش کنین چون ارزشش رو داره:)

یه چیز دیگه هم بگم که من یه کانال زدم که البته چیز خاصی نیست. بیشتر روزمرگی های خودمه و همینطور دانلود پی دی اف کارای قبلیم هم توش گذاشتم. اگه خواستین میتونین از توی کانالم دانلودش کنین. آدرسش هم اینه:

Krisa_wonderland

خب بریم سراغ پارت جدید داستان که میدونم به شدت منتظرش بودین:)


«جونمیون»

زمانی که پام رو توی قصر گذاشتم نزدیک بود قلبم از شدت هیجان از سینه ام بیرون بزنه! قصر بزرگتر از چیزی بود که تصورش رو میکردم. حتی بزرگتر از اونچه که توی زمان خودم دیدم بودم یا توی سریال های تلوزیونی نشونش میدادن بود و از همه مهمتر اینکه اون مکان واقعی بود!!! واقعی از این لحاظ که تو از یه اثر تاریخیِ خالی از حس و حال زندگی بازدید نمیکنی بلکه داری جایی راه میری که توش آدمای واقعی هستن و زندگی در اون مکان جریان داره. به جرات میتونم بگم من تنها فرد توی کره بودم که تونستم به قرن ها قبل سفر کنم و با تک تک سلول های بدنم زندگی توی قصر رو تجربه کنم! موقعی که پشت سر اون بانوی قصر راه میرفتم بی اختیار با دهن باز به دور و برم نگاه میکردم و سعی میکردم تمام چیزهایی که میبینم رو به خاطر بسپارم تا وقتی که دوباره برگشتم به زمان خودم برای بکهیون و سهون تعریف شون کنم. گرچه مطمئن بودم که یه کلمه از حرفهام رو باور نمیکنن ولی اون لحظه خیلی دلم میخواست هر چیزی رو که میبینم براشون تعریف کنم و واکنش هاشون رو نسبت به حرف هام ببینم. وقتی که محو تماشای اطرافم بودم اون بانوی قصر یهویی ایستاد و من با سر بهش برخورد کردم. در حالی که پیشونیم رو میمالیدم چندبار تند تند تعظیم کردم و ازش معذرت خواستم. اون بانوی قصر پشت چشمی نازک کرد و با لحن خشکی گفت:

-همینجا منتظر بمون تا بانو جانگ به اینجا بیان و درباره ی قوانین قصر باهاتون صحبت کنن

وقتی اون بانوی قصر تنهام گذاشت تازه متوجه دور و برم شدم و دیدم دخترهای دیگه ای هم اونجا هستن و میشد نگرانی رو توی صورت های رنگ پریده شون دید. بعضی از اون ها به وضوح بغض کرده بودن و هر آن ممکن بود زیر گریه بزنن، بعضی ها هم تند تند زیر لب چیزهایی رو تکرار میکردن و عده ی کمی هم آروم مشغول صحبت با همدیگه بودن. زیاد طول نکشید که بانو جانگ به همراه چند بانوی قصر دیگه به اونجا اومدن و دخترهایی که اونجا بودن به محض دیدنشون با عجله توی صف های منظم ایستادن و سکوت کر کننده ای حاکم شد. بانو جانگ جلوی ردیف صف ها ایستاد و با صدای رسا و پر جذبه ای شروع به صحبت کرد:

The Princess's Maid/ندیمه دختر امپراطورDonde viven las historias. Descúbrelo ahora