تو کی هستی؟

449 141 36
                                    

سلام دوستان حالتون چطوره؟😍 امیدوارم حالتون خوب باشه و در حال گذروندن روزهای خوبی باشین😉 ببخشید آپ این پارت یه کم دیر شد چون هم خودم یه کم مشغله داشتم هم نت یه کم بازی در آورد🙁 حالا بدون معطلی میرم سر پارت جدید و امیدوارم از خوندنش لذت ببرین😉

«سوهو»

بعد از صحبت های کیونگسو سکوت طولانی ای بینمون برقرار شد و تا بعد از پر کرده خمره ها و برگردوندن شون به غذا خوری همچنان ادامه داشت. در تمام این مدت من توی افکارم راجع به پسر مرحوم خانم پارک و اینکه چطور دوباره به خونه برگردم غرق شدم و تنها زمانی به خودم اومدم که خانم پارک جلوی غذاخوری ازمون به گرمی استقبال کرد و کمک مون کرد تا خمره های پر از آب رو پشت خونه بذاریم. خانم پارک کمی از آبی که آورده بودیم رو توی لگن ریخت و رو به کیونگسو گفت:

-کیونگی تا من لباسا رو میشورم برو به آشپزخونه و یه کم سوپ و برنج درست کن که تا یک ساعت دیگه غذاخوری رو باز کنیم و مشتری ها برای ناهار بیان

کیونگسو بدون هیچ حرفی به آشپزخونه رفت و من که کاری نداشتم همونجا ایستادم و به خانم پارک که حالا داشت چیزی شبیه صابون لباس شویی رو به لباس های کثیف من میزد، با دودلی نگاه کردم. خانم پارک که متوجه حضور من بود در حینی که کار میکرد با مهربونی گفت:

-به نظر نگران میای...چیزی شده؟

از سوالش جا خوردم و با گیجی جواب دادم:

-راستش...نه...یعنی...من باید چیکار کنم؟

خانم پارک یک لحظه دست از کارش کشید و نگاهی بهم کرد و گفت:

-همین دور و بر خودت رو سرگرم کن تا لباسات رو بشورم و وقتی که خشک شدن بتونی بپوشی شون

با این حرفش کمی معذب شدم و گفتم:

-دوست ندارم زمانی که شما و کیونگسو دارین کار میکنین من بیکار برای خودم پرسه بزنم...میشه لطفا به منم یه کار بدین؟

خانم پارک در حالی که با لکه ی سمج روی لباسم ور میرفت گفت:

-اگه دوست داری کاری کنی برو پیش کیونگسو و ازش بخواه تا بذاره کمکش کنی...

با این پیشنهاد خانم پارک بی اختیار استرس گرفتم. کیونگسو و یول همچنان به من مشکوک بودن و بهم روی خوش نشون نمیدادن و اگر میرفتم پیشش و بهش میگفتم که اجازه بده کمکش کنم حتما دوباره عصبانی میشد و یه تهمت دیگه راجع به دزدی یا خرابکاری بهم میزد. خانم پارک که از سکوتم متوجه نگرانیم شده بود خنده ای کرد و در ادامه ی حرفش گفت:

-نترس کیونگسو پسر بدی نیست...یول هم همینطور...فقط شرایط سختی که این اواخر مردم پایتخت داشتن باعث شده که خیلی از ماها نسبت به غریبه ها بدبین بشیم...نترس پسرم...اگر دیدی خیلی داره بداخلاقی میکنه بهش بگو که مادر یول ازت خواسته بری پیشش و بهش کمک کنی

The Princess's Maid/ندیمه دختر امپراطورWhere stories live. Discover now