سلاااامممم سلام سلام! چطورین؟؟؟ امیدوارم حالتون خوب باشه. من که حسسسابی شرمنده ی همه تون شدم! قرار بود فقط چند هفته نباشم ولی یهو شد چند ماه که نبودم:( واقعا ببخشید! وسط تمام اون درگیری ها و کارهای عقب افتاده کلاسای دانشگاهم شروع شدن و اینقدر درگیر کلاسام بودم که وقت سر خاروندن نداشتم، بعدشم که زن داداشم فوت شد و از اون طرف هم خوردم توی امتحان های پایان ترمم دیگه نشد زودتر از این بیام. واقعا ببخشید و نمیخواستم اینقدر کشدار بشه آپ این داستان. دیگه اینقدر همه چی بهم ریخته بود که تا پای آن پابلیش کردن داستان هم تقریبا پیش رفتم و حتی هنوزم این گزینه روی میزم هست ولی فعلا تا جایی که بتونم داستان رو آپ میکنم و در آینده ببینم بازم داره آپش به مشکل میخوره مجبورم داستان رو آن پابلیش کنم تا وقتی که بتونم بدون مشغله و درگیری فکری داستان رو مرتب آپ کنم. قبل از اینکه بریم برای آپ داستان چندتا نکته رو بگم:
اول اینکه ممکنه یه کم قلمم افت کرده باشه چون چند ماه اصلا نتونستم سمت نوشتن برم و حتی یه سری از جاهای داستان که نوشته بودم یادم رفته بود و مجبور شدم از اول چیزایی که نوشته بودم رو بخونم تا دستم بیاد قبلا چیا گفته بودم:)
دوم اینکه یادمه خیلی وقت پیش یکی کامنت گذاشته بود چطوری سوهو رو جای دختر چهارده ساله جا زدین؟ سوهو رو با قد و هیکل زمان دبیوش در نظر بگیرین. همون موقع که خیلی لاغر و ریزه میزه بود نه هیکل الانش چون با هیکل الانش تابلوئه که پسره:)
و سوم اینکه کریس الان توی داستان نمیاد. داستان خیلی بره جلوتر سر و کله اش پیدا میشه:) از الان منتظرش نباشین:)
خب بریم سراغ داستان:
«جونمیون»
دو روز بعد از اینکه هارا اندازه هام رو گرفت برام دو دست هانبوک مخصوص ندیمه های قصر آورد. طبق عادتم به عنوان دانشجوی رشته ی طراحی لباس با دقت بررسی شون کردم و متوجه شدم که جین ری درباره ی استعداد هارا توی خیاطی بزرگنمایی نکرده بود و این دختر اگر براش ضمینه ی مناسب فراهم باشه واقعا توانایی این رو داره که تبدیل به خیاط حرفه ای و پرآوازه ای بشه. دستی روی دوخت هانبوکم، که ظرافت و مهارت خیاطش رو به خوبی نشون میداد، کشیدم و با لبخند تشکرآمیزی رو به هارا گفتم:
-واقعا کارت عالیه اونی! جین ری درباره ی استعدادت راست میگفت!
هارا با همون قیافه ی پکر دو روز پیشش در واکنش به حرفم بدون هیچ حرفی وسایلش رو جمع و جور کرد تا از خوابگاهمون بره. مشخص بود هنوزم به خاطر اتفاقی که توی خیاط خونه ی سلطنتی افتاده بود دل و دماغ کاری رو نداره و به زور خودش رو وادار میکنه تا خرده کارایی مثل دوختن لباس برای ندیمه ها رو انجام بده. توی سکوت به نیمرخش نگاهی کردم و با خودم فکر کردم که اینهمه استعداد به خاطر نظام بی رحمانه ی طبقاتی ای که توی قصر حاکم بود داره هدر میره و هیچکس متوجه این فاجعه نیست. فقط خدا میدونست همین الان که من داشتم به این موضوع فکر میکردم چندتا استعداد دیگه به خاطر نادیده گرفته شدن در حال از بین رفتن بودن؟
![](https://img.wattpad.com/cover/234486612-288-k697746.jpg)
YOU ARE READING
The Princess's Maid/ندیمه دختر امپراطور
Historical Fictionزمانی که کیم جونمیون به همراه دوستای صمیمیش بیون بکهیون و اوه سهون برای بازدید از "موزه ی ملی مردم شناسی" میره اتفاق عجیبی میفته و اونها به قرن ها قبل و زمان امپراطوری گوریو منتقل میشن. وقتی متوجه میشن که چه اتفاقی براشون افتاده مجبورن برای بازگشت ب...